ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
رفتیم باغ کتاب،غرفه کودک و نوجوان،اتفاقی چشمم به یک دوره کتاب افتاد،
اسم یکی از کتاب ها این بود" من مهم هستم "
ورق زدم اولین صفحه نوشته بود: من مهم هستم چون وقتی صبحا هنوز خواب آلودم میرم تو تخت مادرم و در آغوشش می خوابم....
بغضم سریع تبدیل به اشک شد،
این تله ی لعنتی مهم نبودن،نیازمند تایید و تشویق بودن،یکی از سیاه چاله های مخرب روابط من بود...
هرگز در زندگی احساس نکردم مهم هستم،با وجود تمام خوب بودن ،درس خواندن و اهل دردسرنبودن ام،مهم نبودم،
چقدر تمام کودکی و نوجوانی ام دست و پا زدم تا دیده شوم و تایید بگیرم و هرچقدر من تلاش کردم نادیده گرفته تر می شدم،
تنها آدم زندگی ام که مرا دید و برایش مهم بودم،مشاورم بود،
وقتی در آغوشم می گرفت(دلم برای آغوش مهربانش تنگ شده،خانم دکتر عزیزم)،
وقتی هرجلسه می گفت به خاطر هم صحبتی با تو به کسی وقت ندادم،وقتی از چهره و اخلاقم می گفت،وقتی فهمید من گیر چه تله هایی افتادم و دستم را گرفت،آدم مهمی شدم،
آدم مهم شدن این همه جنگیدن و بیش از توان کار کردن نمی خواست،
حالا یاد گرفتم آدم مهم خودم هستم،خود طفلکی ام ،کودک چهارساله ی خشمگین گریانی است که پا می کوبد چون شکلات را نخورده تا دندانش خراب نشود اما هییییچ کس تشویقش نکرده و در آغوش نگرفته،
حالا تبدیل به زن بالغ زیبایی شده که دارد همه جوره خودش را آنجور که دوست دارد حرکت می دهد،نه منتظر تایید کسی است،نه آغوش کسی را به زور می طلبد،
این را از عکس هایم می فهمم،چقدر صورتم شادتر و زیباتر شده،از بازخورد رفتار اطرافیانم که می گویند خیلی عوض شدی،از آقای میم که دیگر گله ی ده ساله ی" تو بی توجهی "را از او برداشتم،
کتاب را باید ده ها بار برای زینا و بعد روشنا بخوانم تا فهمند آدم مهمی هستند
چون من دوستشان دارم بی قید و شرط.
اره این کتاب منم برای دخترک میخونم. نه تو ، که سیستم تربیتی ما از کودکی اینجوری بوده..خودمون فدای ادب و تربیت و بزرگ ترها کنیم
بزرگترهایی که خوب بودن ما همیشه ناکافی بوده براشون
ای مامان خوب:** ای مامان قشنگ
*راستی اون حال که گفتی هزار هزار بار تقدیم تو
عزیزم
نوش جان خودت حال قشنگی که نوشتی
مونا جان بیشتر ما آدمها این حس رو خیلی وقتها تجربه کردیم
خوشحالم ازین تله فاصله گرفتی و حالت بهتره عزیزم
نسترن عزیزم ممنونم ازت
می دونی گاهی برخی آدم ها مثل من فلج می شند از این تله و برخی نه
آفرین و آفرین
مونا جانم تو برای من مهمی.
چند روز پیش یک داستان نوشتم،اسم شخصیتش ناخوداگاه شد مونا تا اینحد تو ذهنم بودی که برای انتخاب اسم دستانم فقط نوشتم «مونا».
و من چقدر جمله«تو منو نمی بینی »رو به زبون آوردم،انقدر که خودمم حالم بهم میخورد...
الان، اینروزها, که با یکساله ای که هر لحظه اش بمن چسبیده و چهارساله ای که با رفتارهای عجیبش انرژی رو ازت میگیره و خستگی فکری شدیدی بهت وارد میکنه،من برای خودم خیلی مهم شدم؛خیلی مهم
منم دارم تاثیرش رو میبینم،وقتی برای خودت مهمی،نه تنها حالت بهتر از قبله بلکه برای بقیه هم مهم میشی.
چقدردلم میخواد همسرم هم برای خودش مهم باشه,اما تو موارد اون سمتی انگاری مهم نیست،کتابو باید براش بخرم
دوستت دارم،ای دوستی که با کلمه ها منو شیفته خودت کردی
سپیده ی عزیزم ممنونم از تو از مهربانی و توجه ات
من هم در شرایط مشابه تو هستم،بچه ها جسمی و فکری آدم رو خسته می کنند شاید وقت اضافه ای برای به خودم رسیدن نداشته باشم اما در تمام ساعت های روز مهم هستم برای خودم
حتما برایش بخر
چقدر تو خووووووبی
من سنم از شما کمتره اما کاملا درکتون میکنم.
ولی ما هر طوری که هستیم فقط برای خودمون مهم هستیم!
حتی اون مشاوری که شما میگی و بهش لطف داری رو "پرداخت وجه" داشتی تا بهت توجه کنه و مشکلت رو حل کنه، هرچقدر هم آدم خوبی بوده باشه.
پس گاهی لازمه فقط از خودت تشکر کنی، که تحمل کردی و دووم آوردی تا برسی به اینجا.
به قول اسنوپ داگ :)
سلام....مشاور من کاملا رایگان برای من وقت می ذارند،یک پرداخت وجه ناچیز فقط برای الزام من به حرف گوش کردن می گیرند
البته که جمله یکی مونده به آخرتون در مورد تشکر از خودم
دیالوگ ثابت مشاورم!
ممنونم ازت