ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
خوابم می آید،روشنا نق و نوق کنان بیدار شد و آوردمش تو اتاق خودشان و روی پا گذاشتم،دیشب خواهر فرنگ نشین به درخواست زینا آمد پیش ما و آقای میم هم رفت خانه ی دوستش،
این روزهای آخر سال را دوست دارم هرچمد امسال به خاطر زود شروع کردن خانه تکانی،بوی تمیزی نمی آید اما همین که آقای میم زنگ می زند رفتی خرید بگو پول بریزم!یعنی این روزها مثل هرسال این موقع خرید کردن دوست داشتنی است،هرچند من به دلایلی خرید زیادی ندارم.
هفته اول عید خانه نیستیم،می رویم خانه باغ تا چند روز آخر خواهرفرنگ نشین را آنجا ببینیم،چمدانش را فردا می بندد و چیزی ته دل من را چنگ می اندازد،چه زود بر می گردد...
خونه باغ حسااااااااابی خوش بگذره

ممنونم عزیزم