نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

لعنت به تب

لعنت به تب که زینای سرتق من را تبدیل به دختر مظلومی کرده که در این گرمای هوا با جوراب پشمی زیر پتو در بغل من سردش بود...

آنقدر غمگینم از این تب نصفه شبی که دارم برای خودم روضه می خوانم از مظلوم بودن زینای قشنگم.

تب کنترل شده 

فردا هم حتما به دکتر می رویم اما مادر بودن چقدر غم انگیز است.

نظرات 5 + ارسال نظر
یاسی‌ترین پنج‌شنبه 9 تیر 1401 ساعت 19:48 http://yasitarin.blog.ir

خداروشکر که از سرتون گذشته،
منم خیلی توی ماه‌های گذشته درگیر مریضی بچه‌ها بودم و وااااقعااااا مستأصل شدم.
این خوب میشد اون یکی می‌گرفت واقعا دیگه فاصله بین خوب شدن و مریضیشون رو گم میکردم
از سخت‌ترین‌های مادری، مریضی بچه‌هاست.

خیلی سخت بود یاسی...بچه های منم خیلی تند تند مریض شدند این مدت

خانمـــی یکشنبه 5 تیر 1401 ساعت 09:25 http://dar-masire-zendegi1.blogfa.com/

واقعا گل گفتی: مادر بودن چقدر غم انگیز است.
امیدوارم الان خودت و دخترا خوبه خوب باشین

ممنونم عزیزم

مامانی پنج‌شنبه 2 تیر 1401 ساعت 08:54

بلا دور باشه از فرشته ها

Reyhane R چهارشنبه 1 تیر 1401 ساعت 23:43 http://injabedoneman.blog.ir/

سلام مونا جان.
حال دخترکوچولوهاچه طوره؟
بهتر شدند؟

سلام ریحانه جان
بعد از هشت روز امروز هر دو بهتر شدند
ممنون از احوالپرسی ات

آویزوووووووون سه‌شنبه 31 خرداد 1401 ساعت 19:48 http://avizooon92.blogfa.com/

سلام مونا جان
امیدوارم الان دیگه تب دخترت پایین اومده باشه و رو به بهبودی باشه
مادر بودن خیلی سخته
خدا قوت

آویزون عزیزم
ممنونم از لطفت
البته که روشنا هم مبتلا شد و هنوز بیماری از خانه ما نرفته
اما شکر خدا اوضاع بهتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد