ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
در تراس را باز می گذارم،باد نسبتا شدیدی می آید،
برای روشنا کارتن گذاشتم و زینا در لب تاب عکس می بیند و می خندد
می آیم روی تخت دراز می کشم،بعد از یک روز پرکار(مثل هرروز)،کتابم را برمی دارم تا در سکوت بخوانم،
دفتری که برای کار یاد گرفتن می روم آشناست،اصرار دارند حتما آزمونی که در شهریور برگزار می شود را شرکت کنم،
دیروز برایم یک کمد خالی کردند،کمی کار یادم دادند اما حیف که هر روز نمی توانم بروم،
هفته ای یکبار یا دوبار نهایتا.
دیروز که بر می گشتم از شدت استرسی که داشتم و تلاش کرده بودم خنگ به نظر نیایم!داشتم سکته می کردم،رسیدم خانه حس می کردم در فاصله بین نفس هایم از دست می روم!!!!!
اما
اما
چقدر حالم خوب بود،چقدر حس مفید بودن داشتم،یک هویت جدید ،یک شاخه ی نو در درخت زندگی ام جوانه زده
تنها حسرت بزرگ زندگی ام این است که کاش این تجربه را در هجده سالگی داشتم بی دغدغه و آزاد تا امروز که بچه ها و آقای میم و خانه زندگی تقریبا هیچ فراغتی برایم نگذاشتند.
حسرتها رو بریز دور مونا، تو الان باید وارد این مسیر میشدی، همین الان :))
دقیقا آرامش عزیزم
بارها وارد چرخونه اش شدم و پرت شدم بیرون اما اینبار انگار موندنی هستم
چقدر خوب مونا جان خوشحال شدم برای حس قشنگ شاغل شدنت حتی دو روز در هفته .
برای آزمون وکالت می خوای آزمون بدی ؟
من امسال نرسیدم بخونم و منصرف شدم .
رویاجان بخون و ناامید نشو،من برای مرکز دارم میخونم از همین امروز هم شروع کردم دقیقا دوماه و نه روز وقت دارم اونم با دوتا بچه ،بهم گفتند می رسم
سال بعد هم کانون شرکت می کنم
حسرت رو بیخیال رفیق
همین که شروعش کردی عاااالیه
حرفی که به خودم می زنم،چهل سالم که بشه جای دیگری هستم مهم این
مونای عزیز نگران نباش کم کم روتین زندگیت بر اساس کار بیرون تنظیم میشه و با شرایط جدید وفق میشی، فقط ادامه بده...
ممنونم الهه جان
استمرار استمرار