نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

سه شنبه شب

غروب رفته بودم داروهایم را از داروخانه بخرم،دخترها هر دو خانه بودند،وقتی برگشتم آقای میم خانه بود و بوی خاک نم خورده کولر می آمد،

بوی خوب تابستان،لرزش مطبوع خنکای باد زیر پوست،شربت آلبالوی خنک و تابستان!

از دیجی کالا چند جلد کتاب برای خودم و دخترها سفارش دادم،تخفیف های خوبی داشت ، ته کارتم را جارو کشیدم و خریدم.

اینکه بعد مدت ها میل به خواندن کتاب در من زنده شده نشانه ی خوبی است، گوشی که دستم نباشد وقت برکت پیدا می کند.

باید درس ها با دقت و وقت بیشتری بخوانم...گاهی هدفم در روزمره ها فراموش می شود.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم جمعه 11 خرداد 1403 ساعت 14:56 http://sarzamin-e-maryam.blogfa.com

سلام مونای عزیز.
درسته که بعضی وقتا هدفهامون بین روزمرگی ها گم میشه ولی بعضی وقتا باید قدر همین روزمرگی ها رو دونست... همین آروم بودن و روتین بودن هم گاهی آرزوی خیلی هاست.

دقیقا همین مریم عزیزم...گاهی بین دو راهی،می مانم همین روزمره آرام را حفظ کنم یا زحمت بکشم،بهم بریزمش برای آینده بهتر؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد