نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

نمک و زخم

خانواده ام فکر می کنند من آنقدر ضعیفم که از این مشکل زانو با این روحیه خراب دارم عبور می کنم.

خبر ندارند من هر روزم با یک زخم باز تکراری سر می شود

که این ها نمک روی زخم ها هستند...من برای زندگی دوست نداشتنی که آقای میم این چندماه برایم ساخته،باشگاه،خرید ،بیرون رفتن با بچه ها،رفتن به خانه مادرم،دیدن مشاورم را به عنوان مرهم روی زخم ام می گذاشتم

حالا همه باهم از من گرفته شد،

امروز حالم بدتر از چند روز قبل بود فقط گریه کردم...


خواب

این روزها پناهگاهم شده خواب

چون آدم مصبوری!شدم

"مجبور به صبر"شدم

خواب های خوبی می بینم بیدار که می شوم حالم گرفته می شود وقتی حجم زندگی ام می ریزد روی سرم

پاهای خشک و دردناک،صبحی که باز خواب ماندم از درس،خانه بهم ریخته،ناهار و غذایی که نداریم....

روزگاری بود که وقتی بیدار می شدم می گفتم چرا نمی میرم؟آنقدر درد داشتم،درد روانی

این روزها در برابر آن روزها خوب به نظر می آید

فقط می خواستم با باشگاه رفتن،رفتن پیش مشاور،با بچه ها بیرون رفتن،این روزگار سخت را کمی آسان کنم که همه از من گرفته شد حداقل برای یک ماه!

آخ از هفته بعد که چه قرار مهمی داشتم و نمی توانم بروم

آخ از سه شنبه ای که مشاورم گفت بیا و من پنج طبقه بدون آسانسور چطور بروم مطب؟

آخ از روزهای فرد که بچه ها می روند باشگاه من باید کنج خانه استراحت کنم

هر روز گریه می کنم

من آدم ضعیفی نیستم فقط از اینکه برای به دست آوردن حداقل ها باید تلاش کنم و به مسخره ای از دست می دهم شان آزار می بینم....


این روزهای دوست نداشتنی

این روزها 

آنقدر در جبهه های درس و رژیم و رابطه ام با آقای میم و مشکلات مالی در جنگم

خسته ام

این پاره شدن رباط زانو هم اضافه شد و زندگی ام چیزی جز تکرار غمگین روزها نبود،رنگی نبود،شادی نداشت،غر داشت

این شد که کانالم را پاک کردم!

تولید محتوا در تلگرام احتیاج به روحیه شاد دارد،بتوانی چیزی بنویسی که در لحظه خواندنی باشد

اوایل خوب بود اما بعد که روزهایم تکراری و غم آور سر شد به نظرم خسته کننده بود نوشتن

حالا دوماه به آزمون احتمالا عمل زانو در پیش دارم،شاید هم نباشد باید بروم دکتر ارتوپد.