نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

او مرا بسته نگه داشت*

روزهای نزدیک آزمون آنچنان همه چیز در مغزم بهم چسبیده که هر تستی می خوانم هیچ نمی فهمم!!!!

آقای میم خوب هوایم را دارد!خانواده ام هم.

با خودم فکر می کنم در خانواده ای که همسرت خودخواه باشد اینکه تو مادر باشی و تامین مالی باشی (در حد خوراک و سقف بالای سر،نه بیشتر)،هرقدمی که برای رشد خودت برداری اضافه است پس هیچ حمایتی که نمی شوی بماند،اعصاب خردی ها هم بیشتر می شود چون تو نیازی به درس و کار نداری!

 یادم هست آقای میم وقتی درس و کنکور ارشد داشت تمام بار مسئولیت درسش را انداخت روی دوش من!

چرا؟

چون مرد بود و سرکار می رفت و این مدرک برای خانواده لازم بود.

امسال قبول نمی شوم،بیشتر از هفت ماه صبح های زود بیدار شدم نهایت یکی دوساعت درس خواندم و روشنا بیدار شد،یک کوه کتاب مانده که ورق هم نزدم،

مادرم فقط زنگ می زند می گوید این روزهای آخر آزمون خیلی مهم!

آقای میم وقتی بهش گفتم صفر تا صد درس های ارشدت با من بود و تو حتی یک ساعت بچه ها را پارک نبردی تا من درس بخوانم فقط سکوت کرد و بدون اینکه یکبار این کار را انجام بدهد.

دلم برای خودم می سوزد،باید سه برابر تلاش کنم تا در نهایت قبول بشوم.

می دانم فشار زیادی روی من هست که امسال قبول بشوم،اما خودم می دانم چه کردم و چه شرایطی داشتم.

در نهایت این منم که هرچه به دست بیاورم فقط و فقط با دستان خودم بوده بدون هیچ کمکی.

*یک کلیپ می دیدم از دختری که از رابطه اش به شدت خشمگین بود،می گفت "من کسی رو می خواستم که پشتم باشه،من رو به جلو هل بده ولی این من رو بسته نگه داشته بود"

نظرات 10 + ارسال نظر
محدثه یکشنبه 6 آبان 1403 ساعت 11:11

مونا دو تا چیز میخوام بهت بگم… زندگی واقعی با چیزایی که مشاور و کتاب میگه فرق میکنه ، اونا درباره خودت میگن درحالی که مشکل درباره طرف مقابل ماست … نکته بعدی، چرا دنبال امتحان و ارشد و آزمونی ؟ ارشد فقط خرج کردن داره… تهش چی میخواد بشه؟ قبولی هم… وکیل شدی سردفتر شدی… چی میخواد بشه؟ همسر من سردفتری قبول شد، دو سال پوست کند یک و نیم میلیارد هزینه کرد چون باید دفتر بزنه ، روزی یک نفر میاد ی گواهی امضا انجام میده دویست هزار تومن… اون مرد و خرج خونه باهاشه… عصرها تو بنگاهی ها و مغازه ها و همه جا میره تا بتونه مشتری جذب کنه دو ماه گذشته هیچی به هیچی… خواهرم پنج سال وکیل هست و هنوز نتونسته پرونده های خوبی بگیره تا ی میلیارد هزینه کنه دفتر بزنه و وسیله بخره، با ی وکیل داره کار میکنه قطره چکونی پول در میاد در حد پول ی کفش و قهوه و کرایه ماشین … به این فکر کن دنبال چی هستی ؟ مفید بودن؟ چجوری مفید میشی ؟ پول؟ داری ی میلیارد هزینه کنی دو سال تحمل کنی تا به پول برسی؟ دنبال اینی خودت به خودت یا میم ثابت کنی؟ اون رو ببین

البته تجربه ها کاملا متفاوت...رئیس بزرگ از همین راه وکالت میلیاردر شده!
خرجی که کرد نسبت به درامد امروزش هیچ!
کارآموزهاش هم دارند خوب در میارند
به نظرم وکالت مثل پزشکی،باید خوب باشی،تا جذبت بشند...
پول در حال حاضر بزرگترین چالش زندگی من،باید از سر راه برش دارم
حس مفید بودن درجه های بعدی

نسترن چهارشنبه 2 آبان 1403 ساعت 09:14 http://second-house.blogfa.com/

میدونم کم آوردی،چون کارت بسیار سخته، خانه داری و بچه داری و بچه مدرسه ای در کنار درس خوندن خیلییییییییی کار بزرگ و سختی هست...اما با اراده ای که ازت سراغ دارم میدونم موفق میشی....
و عکس نوشته ت کاملا درسته کاااملا

نسترن عزیزم بحث کم آوردن نیست،بحث نشدن با وجود تمام سختی هاست

هدهد دوشنبه 30 مهر 1403 ساعت 15:21

سلام
مونا جون شایدم قبول بشی. ناامید نباش.
با امید و شادی درسات رو بخون، حتا اگر یک ساعت تو روز باشه. حتا اگر امسال هم قبول نشی یاد میگیری برای سال بعد. برای سال بعد یک سال و هفت ماه خوندی.
میدونم چه حسی داری.. انگار آدم ته یه چاه گیر کرده و هرکاری میکنه نمیتونه بیرون بیاد و هیچ دستی هم برای کمک دراز نمیشه!
مامانت نمیتونه روزی یکی دو ساعت روشنا رو نگه داره؟

چه کامنت خوبی....نه متاسفانه خیلی دور خودش رو شلوغ کرده

آرام دوشنبه 30 مهر 1403 ساعت 08:47

کتابهاش روانشناسی نیست مونا جان،پیشنهاد میکنم تکه هایی از یک کل منسجم رو یه نگاهی بندازی.خیلی دلی نوشته

ممنونم از پیشنهادت

محبوب حبیب یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 18:26

سلام
متاسفم از شرایطی که آقای میم هیچ کمکی نمی کنه. ولی به قول لیلی متاسفانه این تربیت در مردهای ایرانی نهادینه شده سالهاست و به این راحتی تغییر نمیکنه. خصوصا مردهای سنتی.

من به نظرم میاد ناامیدی رو دور کنی و بدون در نظر گرفتن نتیجه فقط بخونی.
الان شرایط با زمان قبل فرق کرده، رقابت کمتر و قبولی راحت تر شده.
امیدوارم نتیجه بگیری.
من در شرایط مشابهی بدون اینکه امیدی به قبولی داشته باشم قبول شدم. ناامید نباش.

امیدوارم...
کاش مادرهایی که پسر دارند این چرخه معیوب رو بشکنند.

لیلی یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 14:24 http://mydayz.blogfa.com/?

توی دوسالی که رضا برای دکترا می خواند خدا شاهده که تی وی وقتی روشن شد که اون خواست ...مهمانی نرفتیم...غذای یخ میکرد تا اون از سر کتابهاش بلند بشه ...تفریح تعطیل بود در صورتی که من تو عروس بودم ...سال اول ازدواجم بود ...بریز و بپاش تعطیل بود که خرج کتابهاش رو بدهیم ...گذشت و گذشت ...من شروع کردم درس خواندن برای معلمی ...یه روز امد خونه درحالی که غذا داشتیم و چای دم کرده و خونه ی مرتب ... اما باید خودش چای می ریخت بخوره ...امد در اتاقم رو باز کرد گفت اره بشین درس بخوان تا از هم دور و دور تر بشیم !
اقایون بردزل اند ...هر جا پای موفقیت خودشون باشه هستن ...برای همسرشون انگار فداکاری عالم رو کردن ...

نه اقای میم اولین مرد این فرمی هست و نه رضا اخرینش ...همه ی زنهایی که به نوعی راه خودشون رو پیدا کردند از سد خانواده و توقعات و مردها گذاشتن ...قشنگ ترین عکس نوشته ی دنیا رو گذاشتی ...دقیقا حرف دل من ...واقعا حرف دل من ...

به کارت ادامه بده ...حتی شده یه درصد بتوانی درصد هات رو جا به جا کنی انجامش بده ...از ته قلبم برات دعا میکنم موفق بشی چون درکت میکنم

لیلی عزیزم....کاملا می فهمم چی نوشتی و چه گذراندی...ممنونم از دعای قشنگت

مامان چیچیلاس یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 14:09 https://mamachichi.blogsky.com/

حالاشایدم قبول شدی

امیدوارم

آرام یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 11:16

مونا جان،کتاب تکه هایی از یک کل منسجم رو خوندی؟کتاب 4 میثاق رو چطور؟

اهل کتاب های روانشناسی نیستم متاسفانه

دوستی نیز گلی است یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 09:50

چه پارادوکس عجیبیه آنچه میخواهیم و آنچه زندگی میکنیم!
خواسته ی الان من یک سقف بالای سر است و فرزندی در آغوش و سفره ای که گاهی کسی مهمانش شود، آن هم پس از درس خواندن های طولانی............... و ظاهرا موفقیت های مکرر علمی و کاری!
مونای عزیز بر اساس تجربه خودم در زندگی بهت میگم و البته میدونم که بهتر از من میدونی، همیشه هم تکیه ات به خودت باشه و هم خودت رو هل بده! چون بهترین آدم ها هم یک روزی خواهند رفت. توقعت از بقیه رو به صفر برسون حتی اگر صد خودت رو براشون گذاشته باشی. دلت به این قرص باشه اونی که باید میدیده، خودش حواسش هست که به موقعش دستت رو بگیره.
همیشه تکرار کن الهی و ربی من لی غیرک؟
با آرزوی موفقیت

زندگی همین...تلاش برای به دست آوردن نداشته ها.
واقعا همین خود آدم باید منشا حرکت خودش باشه

آرام یکشنبه 29 مهر 1403 ساعت 09:32

سلام مونا جان.انشالله به خواسته های دلت برسی.تمام ما شاید،به نوعی روزهایی رو گذروندیم توو زندگیمون که اون زمان خیلی باعث رنج و اندوهمون شدن،ولی تمام شدند و رفتند و از وزن و سنگینیشون افتادند.دنیا پر از تلخی و شیرینیه،این یکی تمام شه اون یکی شروع میشه،غم میادو میره،خوشی هم میادو میره،یه جا خوندم نوشته بود درد رو به رنج تبدیل نکنید و با خودتون حملش نکنید،درد تمام میشه ولی اگه به درد تمام شده فکر کنی میشه رنج و همیشه باهات می مونه.در کل هیچی مهم نیست،هیچی جدی نیست.همین که عزیزامون هستند یعنی نهایت کامل بودن زندگی.انشالله همیشه شاد و سرحال باشی.

چه جمله قشنگی....ولی امان از روزی که عزیزان مان منبع بی پایان رنج های ما باشند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد