نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

زمستان من

سلام زمستان جان!

ممنونم که آمدی.

هرسال همین موقع من پر از امید می شوم،تو قرار است پربرف باشی و بهار پس از تو پر باران،

 من عاشق سکوت شب های برفی ام،عاشق شمردن دانه های درشت برف که زیر نور چراغ های زرد خیابان می رقصد و می چرخد تا به زمین برسد،

عاشق صبح هایی که پرده را کنار می زنم و می بینم آرام و صبور دانه های برف، زمینِ گرم لجباز را سفیدپوش می کنند،

وقتی صدای "قرچ"کفش رهگذری پوشیده در شال و کلاه را می شنوم دلم غنج می رود،

برف که می بارد،انگشت هایم برای لمس برف بی تاب می شود،برف روی ماشین ها را جمع می کنم،گوله ای کوچک و سفت در دستم می گیرم و ذوق می کنم!

آن موقع ها که زندگی آنقدر لوس و بی مزه نبود،چه صبح ها که بیدار می شدیم،لباس مدرسه می پوشیدیم و خواب آلود سر صبحانه چشم به تلویزیون بودیم تا زیرنویس اخبار را بگوید مدرسه تعطیل است!

طعم برف و مربای آلبالو،گزگز انگشت های سرما زده کنار بخاری،آدم برفی کج و کوله ای که زیر پا خراب می شد...

زمستان عزیز!لطفا با ما مهربان باش،من نمی دانم تقدیر است یا تاثیر،

هرچه هست شادی روزهای برفی را برای ما تکرار کن،ما مردمانی هستیم که از دی ماه دوسال پیش قلبمان هزار تکه شده و داغ بر دل داریم،

کمی مهربانی می خواهیم،دستی نوازشگر که بگوید بیدار شو،کابوس سیزده دی و هجده دی و کرونا تمام شد،آن وقت تا از خواب بیدار می شویم ،گوینده اخبار بگوید " کلیه مقاطع تحصیلی به خاطر برودت هوا و یخ بندان تعطیل است".