ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
از صبح زود که بیدار شدم باران می بارد،
زینا را راهی مدرسه کردم و رفتم روی ترازو، از اول تعطیلات تا امروز دو کیلو و نیم کم کردم!
باورم نمی شد خوشحال و ذوق زده نشستم پای درس.
روشنا به عادت تعطیلات تا ساعت ده خوابید و من تقریبا به همه کارهای خانه رسیدم.
این شد که نزدیک یک ساعت و نیم با هم بازی می کنیم.
خیلی دلم می خواست تا پایان تابستان مهدکودک برود،اما اوضاع مالی جوری شده که اولویت اول امسالم دندانپزشکی است و نمی دانم درآمد آقای میم به شهریه مهدکودک هم می رسد یا نه.
آلان
ناهار آماده است
بازی من و روشنا هم تمام شد!
منتظرم باران بند بیاید بروم پیاده روی.