ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یادم هست آخرین فرصت نام نویسی کارت ملی را اعلام کردند،من هم به خودم آمدم و چهارشنبه ۲۰آذر سال ۹۸ بعد از ثبت نام در سایت دست زینا را گرفتم و رفتیم آدرسی که گفته بودند،یادم هست خیلی شلوغ بود و من برعکس همه ی دوران زندگی ام مجبور شدم به دستشویی بروم!بعد هم با زینا چرخی در مغازه های اطراف زدیم و من یک تاج تلی برای زینا خریدم(نمی دانم چرا این تل را تاج خواهری زینا و هدیه ی روشنا به او می دانم)
غروب همان روز بی بی چک گذاشتم و فهمیدم روشنا را باردارم!
حالا روشنای من بیست و دوماه است و من کارت ملی ام را گرفتم،بعد از سی ماه(دوسال و شش ماه)!!!!
به مناسبت این اتفاق فرخنده و تنها بودن بعد از مدت ها خودم را به یک لاته مهمان کردم،
وقتی تنها پشت میز کافه نشسته بودم از ذهنم گذشت شاید بعضی از رهگذرها به این فکر کنند این چقدر تنهاست!نه دوستی نه دیتی!نه همسری!
چند نفر فکر می کنند من خوشحال از این تنهایی برای چند ساعت بچه ها را گوشه ی ذهنم گذاشتم و خودم را مهمان یک قهوه کردم؟
چقدر ظاهر آدم ها با قصه هایی که در درونشان می گذرد تفاوت دارد.
واقعا بارها متوجه شدم که تفاوت داره اما هنوز خیالپردازی میکنم
به نظرم خیلی جالب
چرا کامنتای من بیشترش حذف میشه؟؟؟
غصم گرفت که
من حذف نمی کنم!
حتما ثبت نمیشه
منم هرکس رو میبینم
به قصه ش فکر میکنم
کار جالبیه نه؟
اتفاق فرخنده و مبارکیه
نوش جونت
مبارک باشه کارت ملی

و واقعا هم چقدر ظاهر آدم ها با قصه هایی که در درونشان می گذرد تفاوت دارد.
واقعاااااا
ممنونم خیلی خوشحالم چند روز
مونا کار خوبی کردی … منم باید از این گریزهای دلی واسه خودم بزنم
حتما بزن و ببین چه خوب
منم گاهی به قصهی آدمها توجه میکنم و برای خودم خیالپردازی میکنم اما مثل تو از زاویهی دیگه تاحالا به خودم نگاه نکردم
چه خوب که حال خوب به خودت هدیه دادی
ما آنقدر تو قصه ی خودمون غرق شدیم لازم بیایم بیرون
یک کم دستی به سر و روی آدم قصه ی خودمون بکشیم
مبارکه


الهی چه تقارن قشنگی