نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

کمی از پاییز

*عصر حدود ساعت ۳،به خاطر انعکاس نور به پنجره های برج روبه رویی خانه ما غرق نور کرم رنگ خورشید می شود و حتی رگه های آفتاب خانه را روشن می کند

من عاشق این نور غیر مستقیم هستم.

*با روشنا قدم زنان رفتیم سمت مدرسه زینا و پارکی که آنجا هست،هوا آرام آرام خنک می شود و من از این تغییر دما خوشحالم.

*سحرخیزی به خانه ما سر زده!

بچه ها هر دو شب حدود ۱۰خواب هستند و صبح بین ۷تا۸ بیدار،

من هم برای اینکه بتوانم درس بخوانم ساعت ۶بیدار می شوم و تصمیم دارم کم کم به ساعت ۴ صبح برسم.

*زینا سامان گرفته!می رود مدرسه، بازی می کند،حرف می زند،نقاشی می کشد,مشق می نویسد،خوشحالی از برق چشم هایش معلوم است.

*برای خودم هدیه گرفتم!برای گذراندن هفته های سخت و شلوغی که داشتم.

حالا همه چیز آرامش نسبی گرفته و پاییز می درخشد.


نظرات 4 + ارسال نظر
مامانی یکشنبه 9 مهر 1402 ساعت 13:51

پاییز میرسد که مرا مبتلا کند

محدثه جمعه 7 مهر 1402 ساعت 18:10

حالا حالا حس های خوب مانده … ببین کی گفتم ..

وای چه کامنت خوووووبی...روزهای خوب در پیش داشته باشی

لیلی سه‌شنبه 4 مهر 1402 ساعت 17:25 http://lostinwonderland.blogsky.com

دعا می‌کنم در درس و زندگی پیش رو موفق باشین. پاییز زیبا امید رو به دلتون آورده.

ممنونم لیلی عزیز
پاییز شما هم پرنور و ارام

نسترن سه‌شنبه 4 مهر 1402 ساعت 10:49 http://second-house.blogfa.com/

الهی شکر
چه حسِ خوبی داشت نوشته ت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد