ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
این روزها از ۶صبح تا ۱۰شب در حال حرکتم!بی وقفه،منظم و برنامه ریزی شده،
زینا را راهی مدرسه می کنم،کمی درس می خوانم تا روشنا بیدار شود،صبحانه و کمی بازی با روشنا و بعد می روم داخل آشپزخانه مشغول پختن ناهار و شام و شستن ظرف ها(ماشین ظرفشور دقیقا از روزی که رفتم سرکار خراب شده)،بعد خانه را جمع و جور می کنم و ساعت ۱۱و نیم شروع می کنم به حاضرشدن و حاضر کردن روشنا برای مهد کودک.
ساعت ۱۲ از خانه بیرون می رویم و حدود ساعت۱می رسم دفتر،
کارهای دفتر سینوسی است،گاهی پرکارم و گاهی نه،
از آنجایی که آدم انتقاد پذیری نیستم(متاسفانه)،سعی می کنم کارها را به موقع و با بهترین کیفیت انجام بدهم البته که رئیس بزرگ حساب آشنایی هم می کند و سعی دارد کمتر گیر!بدهد!!!
ساعت۶ از دفتر بیرون می روم،هوا تاریک و سرد شده و تاکسی به راحتی پیدا نمی شود،روزهای اول ناراحت بودم اما از دیروز فهمیدم به این موضوع هم عادت کردم و کمتر ناراحتم!
ساعت ۷و نیم می رسم خانه مادربزرگ بچه ها،روشنا را برمی دارم و می روم خانه،
زینا خانه مانده و هرچه توانسته ریخته و پاشیده!
از آنجایی که آدم آهنی درونم اگر لحظه ای بنشیند دیگر نمی تواند بلند بشود همان طور در حال گرم کردن شام ،خانه را جمع می کنم تا بچه ها غذا بخورند جارو را می آورم و ساعت ۹شب خانه را جارو می کشم و تمااااام.
برای شستن ظرف های شام توان ندارم و همه را می ریزم داخل سینک و می نشینم پای درس زینا و ساعت ۱۰شب من زودتر از بچه ها خوابم می برد.
روزهایم آنقدر با سرعت می گذرند که باورم نمی شود!
راضی ام از این سریع گذشتن روزها،به آینده بیشتر از امروز دلخوشم.
بخشی از کامنت نرگس عزیزم:
دم شما گررررمه




موفق و پیروز باشی عزیزم
ممنونم نسترن عزیزم
سلام.
خدا قوت.سلامتی که باشه کار کردن سخت نیست.انشاالله همیشه سلامت باشی و بر قرار مونای عزیز و پرتلاش
کاملا درست...متشکرم
همیشه گفتم یه زن موفق خیلی بیشتر از یه مرد موفق تلاش کرده تا بالاخره موفق شده! چون به زنی که در مسیر هدفه کسی در جهت خرده ریز های روتین کمک نمیکنه ولی اگر مردی در این مسیر بود، زن های اطرافش محیطو کاملا براش آماده میکردن و سعی میکردن از مسئولیت هاش کم کنن تا متمرکز تر بشه! مسلما مجبور نبوده ظرف بشوره یا خونه رو مرتب کنه و حتی مسئولیت های روتینش مثل اتو کردن لباسم یکی به عهده میگیره تا کمتر خسته بشه و به کارش برسه!
یاد مامانم افتادم صبحا زودتر از همه بیدار میشد بساط صبحانه رو حاضر میکرد، برنج رو خیس میکرد و بعد صبحانه، مارو راهی میکرد و خودشم میرفت سرکار! بعد که برمیگشت با همون مانتو و شلوار اول دستشو میشست و خورشی که از دیشب پخته بود رو داغ میکرد و زیر برنج خیس خورده رو هم روشن میکرد تا ناهارمون حاضر بشه
خلاصه که درسته مسیرت سخته ولی مطمئنم بعدا بیشتر به خودت افتخار میکنی که با وجود اینهمه مشغله بازم تونستی
چند بار دیگه چشم رو هم بذاری و باز کنی یهو میبینی داری اون آینده ای که منتظرشی رو زندگی میکنی
نرگس عزیزم...بخشی از،کامنت جامع و کاملت رو توی پستم نوشتم...چقدر تو خوب می نویسی دختر
واقعا طاقت فرساست اما شما امید داری به آینده روشن و این یعنی زندگی ..
پر انرژی و سلامت ادامه بدین
ممنون حنای عزیز....قطعا هر روز زندگی به سمت نیکی پیش میره
الهی که تن سلامت باشه و روزهات همیشه پر بار
مطمئنم بخوبی از پس کار برمیای
با تمام قدرت برو جلو
مونا امیدوارم روی روال بیفتی… خونه رو ول کن هر روز نظافت نمیخواد ، صبحم میشه، بجاش دراز بکش کنار بچه ها…
صبحا یک جور دیگه مشغولم بچه ها همیشه مشغول ریخت و پاش اند و لی درست میگی کمتر باید سخت بگیرم