نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

آه از غمی که تازه شود با غمی دگر

روشنا سه ساعت است که خوابیده،

زینا بعد از تمام کردن شارژ تبلتش با ذکر همیشگی حوصله ام سررفته،رفت خانه دوستش تا باهم بازی کنند،

نشستم پای درس،هوا ابری است و باد نسبتا شدیدی می آید،

قهوه دم کردم،

ماشین لباسشویی کار می کند و منتظرم روشنا بیدار شود تا جارو و طی بکشم.

یکی از اقوام نزدیک آقای میم فوت کرد و تمام این پنج روز عزای عمومی را ما هم درگیر مراسم ها هستیم،دیروز روز سختی بود،تمام مدتی که در آغوش عمه و مادربزرگ آقای میم گریه می کردم غم قلبم را گرفته بود و حال بدی داشتم.

نمی دانم این غم ها قرار است چه برسر ما بیاورد،کی و کجا اثر خوبی بر ما خواهد گذاشت؟اما واقعا درسن بالای هشتاد دیدن داغ نوه چه رشدی به ما میدهد؟

مادر جوان و سرشار ذوق زندگی در چهل و یکی دو سالگی با دیدن جنازه پسر جوانش قرار هست به کدام پله از رشد برسد؟

آه که دیروز چه روز سختی بود.

نظرات 2 + ارسال نظر
فرزانه دوشنبه 7 خرداد 1403 ساعت 09:38

چقدر سخت ! حتی تصورش هم آدم را منقلب میکنه
خدا برای کسی نخواد
اما تا اونجایی که من مطالعه کردم همه ما کارمای گذشته را پس میدیم. آمده ایم تا در هر بار زندگی هم تجربه جدیدی کسب کنیم و هم آلودگی های زندگی قبلی را پاک کنیم. شنیده ام که در اسلام هم همین مسئله وجود داره اما بجای تناسخ به رجعت باور داریم و تفاوتش این هست که در تناسخ شما ممکنه حتی در یک زندگی حیوان زاده بشی اما در رجعت میگه چون ما وارد مرحله ی انسانی شده ایم فقط در قالب انسان به دنیا برمیگردیم تا زمانی که پاک پاک بشیم

رجعت برای همه نیست و در یک برهه خاص تاریخی رخ میده...با کمال احترام من به این عقیده باور ندارم و به نظرم کمال بی انصافی،که درد امروز برای زشتی گذشته باشه

محبوب حبیب چهارشنبه 2 خرداد 1403 ساعت 13:07

سلام عزیزم.
تسلیت میگم.
من که پر از سوال غم انگیز هستم که اذیتم می‌کنه خیلی. روایت فعلی رو باور ندارم.
مواظب خودت باش.

ممنونم از محبتت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد