نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

یکشنبه

بیشتر از یک هفته است درس و رژیم را رها کردم،هفته سختی را پشت سر گذاشتم و حوصله ام به صبح زود بیدار شدن نمی کشد،

رژیم که نگم)):

در عوض ده روز قبل اینستا.گرام را پاک کردم و ساعت هایی که کاری ندارم و بچه ها تمرکز درس خواندن را ازمن می گیرند،

سوزن و نخ به دست تقویم ماه تولد روشنا را می دوزم و خیلی خیلی حالم بهتر شده.

انگار نفس می کشم بین گل ها و سبزه هایی که برای روشنا می دوزم((:

زندگی با وجود دردها و جراحت ها همچنان پیش می رود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد