ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سالی یکبار باغ لاکچری عمه ی عزیزم دعوت می شویم دور هم،این دورهم که میگم نهایت ۱۵ نفر هستیم،این روزها به حساب مهاجرت نوه ها با زینا و روشنا شدیم ۱۲ نفر.
بعد مادربزرگ و عمه و مادرم مرتب در گفتگوهایی هستند با نیش و کنایه!
یکجاهایی من پا می شدم می رفتم هوایی تازه کنم بیام!
چرا باید جمع فامیل حرف و هدفی جز حالگیری از هم نداشته باشند؟
من تا حالا چنین تجربه ای نداشتم… و حال این آدم ها رو درک نمیکنم
منم تجربه مستقیم نداشتم و خیلی زیاد سعی می کنم دوری کنم از ایجاد چنین موقعیت هایی
نشان دادن حد و مرزها در روابط خانوادگی زمان میبره.
ما چهارماهی بود نرفته بودیم منزل یکی از پدرمادرها در شهرستان. (البته که آنها آمده بودند و مهمان ما شده بودند) بعد کلی انتظار، وقتی رفتیم دو نفر از اعضای خانواده حرفهایی زدند از باب دخالت که از آمدنم پشیمان شدم و جواب ندادم. و بعد تمام پنج روزی که آنجا بودم دیگر سر نزدم تا متوجه بشوند به اسم دلسوزی نمی شود دخالت کرد و فرد را ناراحت کرد. و گله کردند که چرا همه اش را رفتی خانه مادرت! از طریق همسرم رساندم که دخالت در مسأله بچه دار شدن دوباره ما، بسیار زشت است آن هم برادر همسرم برگردد مستقیم به من چنین حرفی بزند!
متاسفانه تجربه های تلخ مشابهی داریم...
هرسال افطاری میدادیم،یکی از زنعموهام میومد با قیافه مینشست، یه بار گفتم خب چه کاریه؟!باهامون حال نمیکنی خب نیا چرا خودت و مارو حرص میدی
بله و دیگه حتی برای دید و بازدید عید هم نیامدن و تمام شد...
دقیقااااا
حالا رابطه مادرم و عمه و مادربزرگ گاهی بسیار حسنه است و گاهی مثل دیروز از چند جبهه به مادرم حمله می کنند!!!
مادرم هم زرنگ و با سیاست کلا