نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

اول آذر

آخرین ماه پاییز شروع شد.

تقریبا ۹ماه از سال رفت و من تمام امسال درگیر تغییر کیفیت زندگی بودم.ناخواسته وارد این مرحله شدم بس که همه چیز غیرقابل تحمل شده بود.

جنگیدم،ناامید شدم،گریه کردم،در خودم فرو رفتم،رفتم،حالا اینجا هستم.

آقای میم یک ویژگی دارد هربار استرس زیادی تحمل می کند مریض می شود،سرما می خورد و می افتد در رختخواب،اینبار سیاتیک هم عود کرده انگار.

اما دکتر نمی رود.

مشاورم یکبار به من گفت نقطه امنش باش،بهش توجه کن و مراقبش باش،این یک واکنش روانی است.

دیروز تمام وقت حواسم به آقای میم بود و حتی یک لیوان جابه جا نکردم و حالا خانه دیدن دارد!

امروز ۸صبح بیدار شدم،ناهار غذایی گذاشتم که مناسب بیمار باشد و در عین حال به من کاری نداشته باشد خودش بپزد!

قهوه خوردم و شروع کردم به تمیزکاری،

تمیزکاری خانه وقتی بچه ها خواب هستند را این مدت تجربه کردم واقعا حس خوبی داشت.

*دوشب پیش قابلمه کوچکی که عصای دستم بود سوخت!!!

جوری ته گرفت که هر روشی به کار بردم سوختگی ها جدا نشد.

مجبور شدم از دیجی کالا با اعتبارم قابلمه بخرم،تبلیغ های بلک.فرآیدی را دیدم اما واقعا فرصت صبر کردن نداشتم و حسابی گیر بودم.

امروز که تخفیف ها شروع شد دیدم قیمت قابلمه را از ۵۹۳تومان بالا بردند و به۶۲۵ رساند و با تخفیف کردند ۵۷۴!!!