نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار اول

چشم هایم از بی خوابی می سوزد،

پاهایم بی حس شده از وزن" روشنا"که روی  پایم خوابیده...

اما دوست داشتم جایی از حال  و احوال تکرار نشدنی این روزهایم بنویسم.

چهل و چند روز است که دوباره مادر شدم و گذر ساعت هایم را در چالش ها،تلاش ها و دوندگی هایم نمی فهمم.

فقط شب که همه خوابیدند مونای درونم بیدار می شود با میل زیاد به نوشتن.

این شد که بعد از ده سال به وبلاگ نویسی برگشتم!

پ.ن:من عاشق نوشتنم❤

نظرات 1 + ارسال نظر
اسیه جمعه 28 آذر 1399 ساعت 20:22

سلام چقدر شبیه من هستی من هم ارزوی اتاق داشتن برای خودم را داشتم دوتا دختر دارم و همه ی بی خوابی ها و خستگیهای یک تحصیلکرده ی بیکار

چه خووووب...گاهی حس می کنم چقدر تنهام ولی آلان می بینم چقدر شبیه من زیاد هستند،کنار دخترهاتون شاد باشید❤

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد