نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار یازدهم

همه ی ما(،به خصوص دخترهایی که تو خانواده مذهبی و سنتی هستند)مدل زندگی ای که دوست داریم به خودمون بدهکاریم...اگر بهش نرسیم یک جایی یک روزی بالا می زند.

مثلا من،زندگی مجردی به خودم بدهکارم،زندگی که استقلال مالی و مادی داشته باشم،خانه خودم،سبک زندگی خودم،برنامه ریزی خودم بدون در نطر گرفتن مصلحت هیییچ همخانه و بچه و همسری!!

زندگی که بروم برای خودم هر سبزی و حبوبات و میوه ای که دوست دارم بخرم،بعد بیایم خانه،بشورم و بزارم یخچال و خسته از کار و خرید،بشینم روی مبل،سالاد خودم پز!بخورم و دراز بکشم و رااااحت به لیست کارهایم فکر کنم،خانه مرتب است و برنامه ام مشخص.

پیج یک دختر جهانگرد را می خواندم که رویای من و خیلی های دیگر را زندگی می کرد،نوشته بود در سی و چهارسالگی تصور میکرده دنبال بچه هایش توپ بازی می کرده نه خودش تنها کنار دریا دنبال توپ بدود

او هم دارد رویایش را می گوید که زندگی امروز من است

پ.ن:لازم بگم این پست رو وقتی نوشتم که روشنا بعد از ساعت ها نخوابیدن غر می زند و نمی خوابد،زینا خانه را آنچنان بهم ریخته که انگار روزها کسی خانه را جمع نکرده،کمر و پاهایم درد می کنند و حتی یک لیوان هم نمی توانم جابه جا کنم....

نظرات 1 + ارسال نظر
افق بهبود دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 18:18 http://ofogh1395.blogsky.com

شاید واقعا یکی آرزوش زندگی تو باشه

شاید نه،حتما آرزوی بسیاری هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد