نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار یازدهم

استپ!!

خانه منفجر شده،لباس،ظرف و اسباب بازی از همه جا!!!بالا می رود،آقای میم خوابیده،زینا رفته خانه مادربزرگش و روشنا چرت بعد از صبحانه می زند...

خواستم یواش یواش جمع و جور کنم اما نه!

خانه شده غول پرقدرت من!شبیه سنگ بزرگی که روی دامنه کوه سرمی خورد و من دارم هلش میدهم بالا!!در حالی که روشنا و زینا و آقای میم و آشپزی از کول من آویزان هستند!!

رهایش کردم حالا نشستم روی همان سنگ که دارد سر میخورد پایین و بساط شماره دوزی ام را پهن کردم تا در سکوت خانه و بوی غذایی که برای ناهار پختم بدوزم و لذت ببرم

من پذیرفتم خانه ام تا سال ها مرتب و براق نخواهد بود

نظرات 2 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 12 آبان 1399 ساعت 13:32 http://leiligermany.blogsky.com

جمله آخرت را هر هفته تکرار میکنم و الان به این نتیجه رسیدم شاید تا آخر عمر مرتب نشه.
پست های قبلی رو خواندم و حس میکنم خیلی حرف های مشابه داریم از رویای دخترهای مذهبی تا آرزوی آرامش قبل خواب و بیخیالی و وقت فراوان و فیلم دیدن و کتاب خوندن.فکر کنم پیر هم بشیم باز هم حسرت همین ها رو داشته باشیم

سلام،ممنونم که کامنت گذاشتی...دنیای مشابهی داریم با نگاه های متفاوت،امیدوارم بتونیم به رویاهامون برسیم

مهتاب یکشنبه 11 آبان 1399 ساعت 02:30 https://privacymahtab.blogsky.com

خوب بود پسندیدم اون سالهای تمیزی براق بودن زیاد دور هم نیست اندکی صبر

صبرررررر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد