نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

پنج شنبه مهمانی دعوتیم....اعضای مهمانی همه یک دور کرونا گرفتند جز ما!!اول تمایلی به رفتن داشتم،ولی بعد که رفتم سرکمد لباسم و دیدم هیچ لباس مناسبی که اندازه ام باشد ندارم آنقدر سرخورده شدم که قیدش را زدم....اصلا از دیدن زن درون آیینه حالم بد شد،نمی خواهم به آدم ها توهین کنم اما کابوس زندگی من زن چاقی است که مجبور است برای پوشاندن عیب های اندامش لباس هایی با رنگ و مدل محدود انتخاب کند...

لاغر شدم اما نه آنقدری که برایش حرص میخورم و شش ماه مغزم را درگیر کرده...

دلم یک پیراهن  بلند بافت کشمیر طوسی  می خواهد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد