نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

قبل از تولد روشنا،خوانده  و شنیده بودم قلب مادرها به اندازه تعداد بچه ها بزرگ میشود و جا برای همه هست و همه به یک اندازه دوست داشتنی اند...اما این یک دروغ بزرگ!

حداقل از دید من،

قلب من دو تکه شده،دوتکه مساوی،نیمی زینا و نیمی روشنا،

نیمه ی زینا سابقه ی شش ساله دارد و خاطرات و تجربه های مادر اولی بودن که ناب ترین هاست

نیم روشنا،جدید است و سرشار از نور و آرامش...آرامشی که خود روشنا ذاتا دارد و به همه منتقل می کند....

من حتی نمی توانم در یک لحظه مادر کامل و کافی برای دوتا بچه باشم چطور قلبم می تواند جایگاه دو نفر باشد؟

قلبم کش نیامده،بلکه دو تکه شده وتصور اینکه ممکن است  در آینده همین دوتکه هم به سه یا چهار!تکه تقسیم بشود وحشتم می اندازد!

چطور می توان برای بچه ها مادری کرد وقتی تمام قلب ات در اختیار یک بچه نیست؟

معجزه خواهر_برادری(البته خواهری بیشتر به نظرم)،این خلا را عشق خواهرانه پر می کند،من این را عشق زینا و خنده های روشنا وقتی صبح ها بیدار می شوند و کنار هم بازی می کنند،می بینم....

گاهی دلم برای ساعت های تنها بودن با زینا تنگ می شود،زینا دختر حساس و باهوشی ،درست شبیه بچگی خودم،کمبودها بیشتر از بقیه آدم ها آزارش می دهد...اگر کرونا نبود این روزها کمتر به او سخت می گذشت....

پ.ن:از پراکندگی نوشته هایم معلوم روز سختی داشتم؟؟؟



نظرات 1 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 13 بهمن 1399 ساعت 02:07 http://Chiksay.blogsky.com

چه مامان مهربون و دغدغه‌مندی! یه لحظه دلم خواست حستونو تجربه کنم

سلام....واقعا انتظار همچین تمجیدی رو نداشتم....واقعا ممنونم....خیلی زیاد...امیدوارم یک روزی در یکجایی این حس یا شبیه اش رو تجربه کنید...❤❤❤❤

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد