نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

از دور خارج شدم...حالم شبیه ماه های اول تولد روشنا ست....پرکار،بی برکت،خسته،عصبی

چرااا

من که خوب شده بودم

نظرات 2 + ارسال نظر
Reyhane R یکشنبه 10 اسفند 1399 ساعت 18:44 http://injabedoneman.blog.ir/

میفهممت ):
میدونی، این راهکارهایی که میگن ورزش کن، برای خودت وقت بزار، به خودت اهمیت بده، شاد باش، فیلم ببین و... اینا در عمل خیلی کارساز نیستن وقتی دست و پای آدم بسته باشه...
من یادمه بعد از به دنیا اومدن نبات تا دو سالگی روزهای زیادی رو حالم خوب نبود، خسته و غمگین بودم و هیچ کس هم نمیتونست بهم کمک کنه...
الان چیزی که میتونم بهت بگم اینه که سخت نگیر و بگذار این روزها آروم آروم بگذره (:
درست میشه همه چیز...
بهتر باشی دوستم (:

ممنونم....یکی از دلایلی که خیلی دوستتون دارم همین که حس می کنم شرایط مشابهی داشتیم و آینده شیرین،ممنونم

مامان چیچیلاس یکشنبه 10 اسفند 1399 ساعت 02:09 http://Mamachichi.blogsky.com

یه دکتربرو خودتو از پاننداز

رفتم....گفت دوتابچه سخت کلی بهم ویتامین داد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد