نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار۱۴۰۰

روز اول عید،

عالی بود!هرچند آلان کمی عذاب وجدان دارم چرا پروتکل ها رعایت نشد!

اصلا آنقدر در حال و هوای مهمانی بودم یادم رفته بود کرونا هست!

***

عمو خال خالی(اسمی که زینا روی عموی من گذاشته!) و خانواده را بعد از یک سال و شش ماه دیدم!

پسرعموی ساکت، کم حرف و بور من شده بود مرد هجده ساله ی گزیده گوی با ریش و سبیل و مشکی!!!

****

با خانواده آقای میم،شهروند و مافیا بازی کردیم،اصلا بازی را بلد نبودم اما فهمیدم چطور می شود با شلوغ بازی،جمع را گمراه کرد!

بار اول من مافیا شدم و تقریبا از حرکاتم لو رفتم،امااا

آنقدر شلوغ بازی درآوردم و با سفسطه بازی به این و آن!شک کردم و سریع اجماع گرفتم که موفق شدیم شهر را بگیریم!

***

مهمانی خوب بود اما به خستگی اش نمی ارزید،تا آلان داشتم لباس ها را جمع می کردم،بچه ها را غذا می دادم تا بخوابند 

دلم بیکاری تعطیلات عید را می خواهد....

*****

زینا از مادرم دوتا ماهی ریز زن و شوهر گرفت،امشب تمام تنگ پر از بچه ماهی شده!

می بینمشان حالم بد می شود از ماهی متنفررررررم!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد