نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

شام خوردیم و من خسته درازکشیدم کنار بچه ها...

روشنا غلت می زند و روی شکم می خوابدو برای زینا که روبه رویش دراز کشیده می خندد....

زینا سرش را می گذارد روی دست های روشنا و می گوید میو میو!من مامان گربه ام تو بچه گربه ای....

هر دو در هم می لولند!مثل گربه ها و من هر دو را نوازش می کنم و از ذهنم می گذرد

چطور مادر دوتا بچه شدم؟هنوز مونای درونم در پانزده سالگی مانده!!!

نظرات 5 + ارسال نظر
آبگینه دوشنبه 30 فروردین 1400 ساعت 11:45 http://Abginehman.blogfa.com

مادر دو بچه بودن خیلی لذت بخشه
اصلا پشت تلفن میپرسن بچه هات خوبن رو خیلی دوست دارم

سلام...لذت بخش و به همان اندازه پرمسولیت و دغدغه مند

Baran جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 11:29

درک تون میکنم

متشکرم

مهتاب پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 12:20

سلام چرا خط بکشیم بینشون؟ مادر شدن که کهن سالی نیست بستگی به تفکر آدم داره، پر از تجربه های نو و نابه بنظر من

اینکه یکهو می بینی دوتا بچه داری یک حس خاصی داره که با یک بچه آدم بهش نمی رسه...انگار خیلی از عمر زندگی ات گذشته که دوتا بچه داری!!!

Mah سه‌شنبه 17 فروردین 1400 ساعت 15:42

سلام اگر در 15 سالگی موندی که الان نباید اینجا باشی! پس خودت هم خواستی که مادر دو تا دختر شدی.
یعنی چی " جامعه ما طوریه که مجبوریم خط بکشیم بین این دو تا احساس؟ " کدوم دو احساس؟

سلام...احساس جوانی و تجربه پذیر بودن و حس کهن سالی یک مادر!تجربه کردی؟؟؟

نگین دوشنبه 16 فروردین 1400 ساعت 05:52

سلام. به نظرم اکثر خانوم ها همینطورند. جامعه ما طوریه که مجبوریم خط بکشیم بین این دو تا احساس.

سلام....ولی خوبیش اینکه داریم از این دوران خط کشی غیرمنصفانه عبور می کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد