نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار

داخل آشپزخانه همزمان هم آشپزی می کنم،هم ظرف ها را جابه جا می کنم،دکترهلاکویی گوش می کنم و ...به صحبت های بی پایان زینا گوش می کنم و ذهن مادرانه ام درحالی که فقط ده درصد حرف هایش را شنیده پاسخ درست را جور می کند!!!!

روشنا دارد بازی می کند و نگاهش به زیناست که با شن جادویی کیک می پزد،

من این آرامش،شادی بچه ها و تحت فشار نبودن خودم برای باسرعت انجام دادن کارها را دوووووست دارم...

نظرات 1 + ارسال نظر
نمکی چهارشنبه 1 اردیبهشت 1400 ساعت 11:19 http://zendegie-shahrivari.blogfa.com/

اختلاف سنی کم بچه ها اذیت نمیکنه؟ میشه از پسش براومد؟

سلام،اختلاف سنی شون کم نیست،شش سال ،اگر کرونا نبود و زینا مدرسه می رفت بهتر بود،اما در حال برای من بچه دوم از اولی سخت تر و نفس گیر تر بود،درحالیکه عموما سر بچه اول بیشتر خسته میشند،
به این فکر می کنم اگر زودتر روشنا آمده بود سختی هاش بیشتر بود اما آلان همبازی بودند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد