نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار

نشستم پای لب تاب،کنارم کتاب قطور فلسفه ی اسلامی است که شش سال پیش برای کنکور ارشد خریدم و حتی یکبار هم ورق نخورد تا امروز،

لیوان نسکافه و انبوه کاغذ سفید،

به خودم آمدم دیدم تنها هستم!روشنا چند روز است عصرها می رود خانه مادربزرگش تا من به تکالیف درسی! آقای میم برسم،زینا همین چند دقیقه قبل رفت خانه ی دوستش...

این جایی که هستم،کاری که دارم انجام می دهم همان زندگی موازی است که دوست  دارم....