نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار

افتادم جلوی تلویزیون،با درد معده و بدن دردی که انگار به یک کتک مفصل خورده ام!

دیروز تولد روشنا بود،دوست داشتم برایش کیک بگیرم و روز عیدی دورهم باشیم،

اما آنچنان مریض شدم که راهی دکتر شدم و او گفت احتمالا کروناست اگر بدتر شدی تست بده،

این شد که بچه ها را پخش کردیم بین خانواده ها(می دانم باید قرنطینه می شدیم اما واقعا آقای میم توان جمع کردن بچه ها را نداشت)،

من فقط خوابیدم،خوابیدم،خوابیدم

اعتراف می کنم به آرزویی که داشتم رسیدم!(اینکه کرونا بگیرم بروم بیمارستان کسی به من کاری نداشته باشد فقط بخوابم)

امروز هم با ضعف و درد شکم سرکردم و روشنا آنقدر از روی من رد شد که ضعفم شدت گرفت!

زینا هم برگشت خانه،

نمی دانم کروناست یا یک ویروس فصلی؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد