نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزمره دوست داشتنی

صبح به ساعت همیشگی(نه صبح!)،روشنا نق نق کنان بیدار شد،قبل ترش زینا آمد روی تخت ما خوابید.

شیر روشنا را دادم خوابید،خودم اما سرحال بودم،سرحال با مختصری بدن درد و گرفتگی صدا!

کرونای لعنتی آنچنان آلرژی فصلی قوی را برمن مسلط کرد که از سال کنکورم یادم نمی آید این طور افتاده باشم،

دیروز امان از دیروز،

اما امروز خیلی بهترم،ناهار را گذاشتم،لباس ها را ریختم داخل ماشین،

ماشین ظرفشویی را روشن کردم،

کمی با دوستانم که دیر به دیر بهشان سر می زنم،چت کردم،

دمنوش بابونه و زنجبیل تازه دم کردم برای آلرژی،

دلم آفتاب بیرون را می خواهد اما باید بچه ها را ببرم حمام،

سر زانوهای روشنا را لیف بزنم،بعد از حمام  لوسیون بمالم تا دوباره لطیف بشود،

موهای زینا را خوب شامپو بزنم تا گره نخورد،ناهارش را بدهم و بفرستمش کلاس تکواندو،

اگر آقای میم عصری برود بیرون،خانه را جارو بزنم و گردگیری کنم،

بخور بدهم،سیونس هایم زیر بار این همه ترشح دارد منفجر می شود!

شنبه وقت واکسن دارم،با کمال تعجب سایت وزارت بهداشت به من نوبت داد و من حالا ماندم کدام را بزنم؟؟؟


نظرات 1 + ارسال نظر
یاسی‌ترین پنج‌شنبه 25 شهریور 1400 ساعت 02:03 http://yasitarin.blog.ir

ای جانم عزیزم خسته نباشی
من سینوفارم زدم
از عوارض آستارازانکا ترسیدم

ایشالا که خیره عزیزم

ممنونم یاسی جانم
من هم حوصله عوارض آسترازنکا رو ندارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد