نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

چای شب مانده

بچه ها که خوابیدند،آخرین ریخت و پاش ها را جمع کردم ، خواستم قوری چای را بشورم اما چشمم به دانه های هل داخل قوری افتاد،دلم چای مانده با عطر هل خواست،

آب را جوش آوردم و یک لیوان کوچک چای ریختم،عطر هل را بوییدم و یاد نوشته ناتمام ام افتادم که پارسال به ذهنم رسیده بود و نیمه رهایش کرده بودم:

چای شب مانده بوی هل می دهد،

شبیه رویاهای بیات شده ی کودکی

که هنوز طعم شیرین اش زیر دندان هایم مانده است

بهار رفته به گرمای تابستان رسیده

 تقویم روی میز اما هنوز فصل بهار را می شمارد

همه چیز همین قدر رفته 

و  همین قدر مانده شده....

پ.ن:نمی دانم شعر است یا نثر ولی عطر هل چای شب مانده دارد....

نظرات 5 + ارسال نظر
یاسی‌ترین سه‌شنبه 6 مهر 1400 ساعت 14:38 http://yasitarin.blog.ir

آخی عزیزم چقدر قشنگ

ممنونم یاسی جانم

آرامش دوشنبه 5 مهر 1400 ساعت 20:30 http://harim-e-del.blog.ir

چقدر این شعرت زیبا بود
چقدر احساسات من بود موقع خالی کردن قوری وقتی با اکراه دانه‌های هل را خالی میکنم از بس خوشبویند جایشان سطل آشغال نیست واقعا
ممنونم از حس خوبت

آرامش عزیزم....ممنونم از نگاه قشنگت

رویا دوشنبه 5 مهر 1400 ساعت 13:46 http://www.hezaranharfenagofte.blogsky.com

چقدر قشنگ

ممنونم رویا جانم

من یکشنبه 4 مهر 1400 ساعت 11:24

چه زیبا نوشتی بانو!

متشکرم

رهگذر شنبه 3 مهر 1400 ساعت 07:39

خیلی لحظه قشنگی بود.دلم چای شب مانده خواست.

آخی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد