ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
دیشب،بچه ها ساعت همیشگی خوابیدند،آقای میم رفته بود پای دیگ حلیم و تا صبح نمی آمد،من هم کمی برای خودم چرخیدم و وبلاگ خواندم،خانه بهم ریخته بود،ظرف های شام روی اپن،لباس های شسته وسط اتاق،اسباب بازی های روشنا وسط پذیرایی،یک دور!لباس روی بند،وسایل مشق زینا روی میز ناهارخوری!!!!
به خودم گفتم بیخیال کار! اول خودت!بروم گوشی به دست بخوابم،فردا زینا تعطیل همه کارها را انجام می دهم.
اما یکی! بهم گفت حداقل ماشین ظرفشور که پر بود را روشن کن،شیشه شیر روشنا را بشورد برای صبح،
چیدن ظرف ها در ماشین و روشن کردن همان و انجام دادن تمام کارها همان.
حالا امروز تقریبا بیکارم،بساط پازل آوردم با زینا بازی کنیم،ناهار هم چیزی پختم که فقط باید روی گاز باشد تا جا بیافتد!
خوشحالم به ندای درونم گوش کردم!
دست به مهره بازیه


ولی خوبه که بعدش استراحت کردی
وای خداااا
خب من شروع کردم به دوباره نوشتن ؛)
با کله! آمدم
دقیقا انگار دکمه استارت رو زده باشیم خودش خودبخود کار میفته بی برنامهریزی قبلی :)
و خیلی نتایج درخشانی هم داره