ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
بیدارم...از ساعت ۶صبح،دراز کشیدم زیر پتو کنار مبل های پذیرایی،کتری قرمزروی گاز در حال به جوش آمدن،
خواب رفته پشت پلک هایم،
امروز اولین جلسه اولیا و مربیان مدرسه زیناست
و من به عنوان اولیای!!جدید می ترسم بخوابم و خواب بمانم!!!
*********
خب خب جلسه چطور بود؟
خیلی دردناک گذشت....آن مونای فعال کمی قدرت طلب درونم را یک برچسب به دهانش و دوتا بند به دستانش زدم و نشاندم گوشه ای...
چرا؟
چون کلاس نماینده می خواست،مادری که بچه کوچک نداشته باشد و باقی شروط و خب از همان اولین شرط مشروط بودم...
انتخابات انجمن اولیا مربیان بود و من خیلی زیاد دوست داشتم وقتم را در مدرسه بگذرانم،خیلی زیاااااد
باز هم نمی شد....
وای من حاضرم به چیزی دستی بدم خدای نکرده همچین مسئولیتهایی بهم ندن
آدما و روحیاتشون با هم فرق دارن.
ایشالا کرونا تموم میشه مدارس حضوری میشه بچهت بزرگ میشه
هیچ وقت هیچ چیز یک طور نمیمونه
من از قدیم مدیر بودم و پر از ایده های مدیریتی،ولی خب هیچ وقت در عمل کاری نکردم...دقیقا همین،فقط همین صبر کردن برای گذشتن زمان یک کم سخت
وای مونا جان اصلا نخواه نماینده باشی خیلی خیلی خیلی کارش زیاده و یه زره فولادین باید تنش باشه با هزار تا آدم با فرهنگ و بعضاً بیفرهنگ و طلبکار سروکله بزنه
خلاصه رابط گله و شکایت مادرانه با معلم و کلی کارای دیگه که بنده خدا به عهدهشه بی جیره مواجب
خوشحال باش شرایطشو نداشتی :))
آرامش عزیزم....حق با تو ولی خب آدم تا کاری رو تجربه نکرده به نظرش جذاب