نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزهای خوب من کجایید؟

روزهای خوب من کجایید؟

دست هایم در این نیمه شبِ بی خوابی

در این شب های بلندِ نخوابیدنِ اجباری

کنار بستر کودکان بیمارم

بی قرار در آغوش گرفتن تان هستند

می دانم به من هم

مثل بیشتر مردمان

دیر به دیر سر می زنید

اما

من زود به زود منتظر شما هستم

*************

اوضاع خوب نیست،نه اینکه بد باشد،اما به شادی و سلامت هفته های قبل نیست؛

نشستم کنار روشنای بی قرار که به زور استامینوفن هم نمی تواند خوب بخوابد و هرچنددقیقه یکبار جیغ می زند،دستگاه بخور روشن است،زینا سرفه می کند؛

انگار شب سرد آلوده ی زمستان را انداختند وسط بهار!آن هم اردیبهشت دوست داشتنی

هفت شب بی خوابی و امشب اوج بیماری و نخوابیدن من!

به آقای میم امر کردم!بین مان سکوت باشد تا کار بیخ پیدا نکند.

عجیب به جای دل شکسته بودن به بخار دستگاه بخور خیره می شوم و می گویم هفته بعد اوضاع بهتر خواهد بود.

نظرات 2 + ارسال نظر
خانمـــی یکشنبه 25 اردیبهشت 1401 ساعت 08:16 http://dar-masire-zendegi1.blogfa.com/

ای وای از این مریضی ها ... ای وای از مادر بودن

گریههههههه

سپیده شنبه 24 اردیبهشت 1401 ساعت 20:55 http://Sepidehalipour.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد