نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

مهمانی پرهرج و مرج ۱۰ کیلومتری

دو سه روزی است در ذهنم نوشته ای را می چینم و پاک می کنم،عنوانش توسعه فردی است،توسعه فردی برای مادری که راه به هیچ کلاس و آموزش و فعالیت اجتماعی ندارد،مثل خود من

اما حالا می خواهم از ذوق مادرانه ام بگویم در مورد فردا،ذوق "مهمانی ده کیلومتری".

قرار است با پدرم با مترو برویم،به خاطر کودکی بچه ها،در ذهن من خاطرات عزا خوب حک شده اند اما هیچ خاطره ای از جشن ندارم 

خوشحالم دخترهایم،به خصوص زینا قرار است فردا جشن واقعی ببینند،

موسیقی،شادی و هدیه

راستش ته دلم کمی هم دلشوره دارم،نکند برویم و توی ذوق مان بخورد؟

نکند هرج و مرج و بی برنامگی باشد؟فردا شب از خستگی راه و شبیه جشن نبودن این مهمانی بنویسم؟

دوست دارم کودک ذوق زده ی امشب،فردا از خستگی و شادی و هدیه هایی که گرفته است خوابش نبرد!

بعدا نوشت

از شدت خستگی و توی دوق خوردن توان نوشتن ندارم

 خیلی بد بود،حتی آب خنک هم به راحتی پیدا نکردیم،چه برسد به هدیه و شیرینی و شربت....

نظرات 5 + ارسال نظر
نسترن سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 16:10

دلم پر میکشید تا برم
دو بار برام مسیج اومد
اما نشد
حالا میبینم اگر آمده بودم بیشتر حرص می‌خوردم!
عیدت با تاخیر مبارک عزیزم

نسترن عزیزم
عید تو هم مبارک به امید بهترین روزها برای تو

آرامش سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 11:12 http://harim-e-del.blog.ir

فقط میتونم بگم متاسفم
خاطره‌ی به یاد موندنی شد برای من و برای بچه‌هایم!
صد حیف و صد حیف که دلمون پر کشید که به شوآف‌های تبلیغاتی‌شان رونق بدهیم، حیف که دیر فهمیدیم دارند از عشق به مولایمان سوءاستفاده‌ی تبلیغاتی می‌کنند...
ما چشم و گوش بسته نیستیم و فهم داریم، گاهی از رفتن به پویش سلام فرمانده و شرکت در انتخابات از ذوق‌مرگی‌هایمان می‌نویسیم و سرمان بالاست و گاهی هم مثل امروز از ذوق در نطفه خفه شده‌‌ی مهمانیِ ده کیلومتری! سر به زیر گریه سر می‌دهیم

شواف تبلیغاتی،پول هایی که به اسم کمک به موکب ها خورده شد،مردم گرسنه ای که کیسه کیسه کیک و شیرینی جمع می کردند و نوبت به بقیه نمی رسید،به نظرم مردم هم مقصر بودند
خاطره ی خوبی نشد متاسفانه

فرزانه سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 10:23 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

آخ که هیچی توی این مملکت درست نیست!!!! هیچی اصولی و با حساب و کتاب نیست !!! هیچی ! که ادم دلش را به یه چیزیش خوش کنه

هیچی....کاش کاملا مردمی بود من هرگز فریب مراسم های حکومتی را نخواهم خورد

رویا سه‌شنبه 28 تیر 1401 ساعت 09:14

چند بار دو دل شدم که بریم یا نه
اما فکر کردم حتما خیلی شلوغ می شه و احسان خسته بشه و نرفتیم .
از تلویزیون که شلوغی رو دیدم گفتم چه بهتر که نرفتیم .
امیدوارم زیاد بد نبوده برات .

خیلی بدتر از چیزی بود که فکر می کردم...

سپیده دوشنبه 27 تیر 1401 ساعت 23:00 http://Sepidehalipour.ir

مونا
با هزار اما و اگر تو دلم ،۱۶ماهه رو گذاشتم پیش مامانمو با چهارونیم ساله رفتیم.
۴۰دقیقه طول کشید برسیم،بعد هم یکساعت با یه پسر خسته نالان ،پیاده راه اومدیم تا برسیم به جشن.
جشن؟؟؟
مونا نمیدونم خاطره تو چی بود،خاطره من شد پنج دقیقه تو شلوغی و غلغله قدم زدن و سه ساعت تمام نق و ناله شنیدن.
تنها دلیل رفتنم خاطره خوب ساختن تو ذهن پسرکم بود .که نشد .
از اسباب بازیها و خوراکی ها و مراسم تنها چیزی که به دستمون رسید،سه تا دونه شکلات اونم تو کوچه پس کوچه های فرعی بود
تو اون شلوغی یه سوپر مارکت پیدا کردم براش چیزی بخریم.
یه دخترک فالفروش اومد و گفت برام چیزی میخری؟
با علامت سر گفتم نه.
واقعا پول نداشتم :(
پسرم با یه بسته چیپس گنده از مغازه اومد بیرون.شرمنده روی دخترک که کنارم وایساده بود شدم و با خودم گفتم اومدی جشن پدر یتیمان و بعد گرسنه پس میزنی ؟
به دخترک گفتم:چی میخوای؟
باهام اومد تو مغازه و فکر میکنی چی برداشت؟؟؟
قفسه خوراکی ها و چیپس و پفک و یخچال بستنی ها رو رد کرد و رسید به قفسه حبوبات.یه بسته عدس برداشت .
میخواست یه چیزی دیگه هم برداره .
اما تو کارتم فقط ۸۰تومن بود که ۷۵تومنش شد پول عدس.
با شرمندگی گفتم ندارم.
خیابون غلغله بود از جشن امیرمومنین؛یه جشن مسخره از لحاظ من و یه دخترکی درست بغل گوش جشن گرسنه.انقدر گرسنه که عدس برداشت نه خوراکی های رنگی که بچه ها عاشقشن.تنها حکمت رفتنم به اونجا رو که باعث میشه کمتر حرص بخورم. میتونم تو این اتفاق خلاصه کنم و بس .

تجربه من هم خیلی بد بود.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد