نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزهای آفتابی غمگین

هواشناسی می گوید  تا نیمه ی آذر نباید انتظار باران نرمال داشت

من هم توقعم را صفر کردم و امروز که بعد از بیدار شدن روشنا،ساعت ۹صبح در هوای تمیز،خنک و آفتابی پیاده می رفتیم به خداوند گفتم من به همین پاییز آفتابی هم راضی ام به شرطی که هوا آلوده و سیاه نباشد.

اما حیف که نمی شود‌‌...

************************************************************

این روزها شش صبح بیدارم به هوای مدرسه ی زینا و شب ها زودتر از دوازده نمی توانم بخوابم به خاطر روشنایی که هنوز آن وقت شب انرژی دارد

کم کم دارم به این کم خوابی عادت می کنم.

************************************************************

گل می دوزم،صبح ها که زینا می رود مدرسه،غم و رنج این روزها را رنگ می کنم و می دوزم،حس عجیبی دارم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد