ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
عاشق شب های بهار و تابستانم....در سکوت و خنکای شب می شود تمام هیاهوها و خستگی و گرمای روز را فراموش کرد و جان تازه ای گرفت.
به من باشد دوست دارم از موقع اذان تا خود صبح در همان یک متر در دومتر تراس زندگی کنم و هی ذوق کنم از دیدن رفت و آمد آدم ها در تاریک و روشن اول شب،شنیدن صدای اذان مسجد،لمس خنکای شب روی پوست صورتم...اصلا زنده می شوم
آلان هم آمده ام کنار تراس و نفس می کشم (اگر صدای دزدگیر ممتد ماشین سرکوچاه قطع می شد حتما سکوت شب هم حالم را بهتر می کرد)،
روزهای پرکار و خسته کننده ای را از سر می گذرانم،روشنا بیمار و بهانه گیر شده،خبرهای خوبی از اطرافیانم نمی شنوم،این روزها را دوست ندارم برعکس شب هایش.
خنکای واژه های زیباتون ، گرمای یک عصر کسالت بار اردیبهشت رو زدود و برد
حال دلتون بهاری بانوجان
خوشحالم با شما و وبلاگتون آشنا شدم
الان دخترک بهتره؟!

وقتی مجرد بودم عاشق شب بودم و شبزنده داری، سکوت و خنکای شب ولی حالا سرشب از خستگی بیهوشم
الان به لطف تاخیر پرواز بیدارم
مریضی طولانی و سختی بود ولی تموم شد شکرخدا
من هم شبا خیلی خسته ام زودتر از بچه ها می خوابم!!!!!
خبرهای خوب انشالا تو راهن… تو تراس بودن قبل نماز صبح محشره…
ان شاالله چقدر امیدوارم کردی مدثه عزیز....

سلام مهربانو
خیلی ساده و روان حس و حال خودتون رو می نویسین و چه خوب به دل مینشینه
ممنونم از حسن نظر شما