نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب پر ستاره

عاشق شب های بهار و تابستانم....در سکوت و خنکای شب می شود تمام هیاهوها و خستگی و گرمای روز را فراموش کرد و جان تازه ای گرفت.

به من باشد دوست دارم از موقع اذان تا خود صبح در همان یک متر در دومتر تراس زندگی کنم و هی ذوق کنم از دیدن رفت و آمد آدم ها در تاریک و روشن اول شب،شنیدن صدای اذان مسجد،لمس خنکای شب روی پوست صورتم...اصلا زنده می شوم

آلان هم  آمده ام کنار تراس و نفس می کشم (اگر صدای دزدگیر ممتد ماشین سرکوچاه قطع می شد حتما سکوت شب هم حالم را بهتر می کرد)،

روزهای پرکار و خسته کننده ای را از سر می گذرانم،روشنا بیمار و بهانه گیر شده،خبرهای خوبی از اطرافیانم نمی شنوم،این روزها را دوست ندارم برعکس شب هایش.

نظرات 4 + ارسال نظر
بانوی کویر چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 ساعت 17:15 https://banooyekavir.blogsky.com/

خنکای واژه های زیباتون ، گرمای یک عصر کسالت بار اردیبهشت رو زدود و برد
حال دلتون بهاری بانو‌جان

خوشحالم با شما و وبلاگتون آشنا شدم

نسترن چهارشنبه 27 اردیبهشت 1402 ساعت 03:55 http://second-house.blogfa.com/

الان دخترک بهتره؟!
وقتی مجرد بودم عاشق شب بودم و شبزنده داری، سکوت و خنکای شب ولی حالا سرشب از خستگی بیهوشم
الان به لطف تاخیر پرواز بیدارم

مریضی طولانی و سختی بود ولی تموم شد شکرخدا
من هم شبا خیلی خسته ام زودتر از بچه ها می خوابم!!!!!

محدثه دوشنبه 25 اردیبهشت 1402 ساعت 17:23

خبرهای خوب انشالا تو راهن… تو تراس بودن قبل نماز صبح محشره…

ان شاالله چقدر امیدوارم کردی مدثه عزیز....

خوشبخت یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 ساعت 23:49 http://khoshbakhtii.blogsky.com

سلام مهربانو
خیلی ساده و روان حس و حال خودتون رو می نویسین و چه خوب به دل مینشینه

ممنونم از حسن نظر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد