نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

قلب من

رفت

به همین زودی

خواهر فرنگ نشین عزیزم.

هرگز انتظار روز جمعه ای که  در راه آمدن بود را فراموش نمی کنم،

دیدنش در آن سوی شیشه،در آغوش کشیدنش،خیره شدن به چشمان رنگی اش،

قلب من

ممنونم که آمدی

سفرت بی خطر.

نظرات 1 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 31 مرداد 1402 ساعت 23:38

من هم نزدیک ۴ سال میشه خواهرم رو که فرنگه ندیدم... حستون رو درک می‌کنم. کاش جوری نبود که مجبور بشن برای زندگی برن ..‌.

کاش....
امیدوارم به زودی همدیگرو ببینید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد