نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

کمی از من

روزهای سختی را می گذارنم گاهی از ته دلم می خواهد چهار چنگولی!حاشیه امنی که هستم را بچسبم و رها نکنم اما در حقیقت با  قدم های مورچه ای دارم کارهایم را انجام می دهم تا بیافتم در موقعیت اضطراب زای پرکار مادرشاغل بودن.

به خودم آمدم دیدم روشنا را بردم مهد و دارم کارهای ثبت نامش را انجام می دهم،هماهنگی ها با مادربزرگ ها را انجام دادم برای ساعت های بعد از مهد و زینا در این روزهایی که گاهی به مطب دکتر رفته ام خودش تنها خانه مانده،کارهایش را انجام داده و رفته کلاس تکواندو و برگشته.

روان شناس می گفت اضطراب نتیجه فکر یا حس غلط از واقعیت،انگار که مورچه های خانه را مار ببینی و بترسی از این همه مار!

من به روزهای بعد فکر نمی کنم و منتظرم ببینم چطور از پس این کار برخواهم آمد.

نظرات 4 + ارسال نظر
ویرگول دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 16:49 http://Haroz.blogsky.com

امیدوارم هر روز موفقیت های بیشتر رو ببینیم عزیزم

ممنونم ویرگول عزیز

مامان چیچیلاس یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 20:45

سلام یادمه پارسال داشتی سرمایه گذاری می کردی تو رمز ارز ؟ درست یادمه؟ پس اون چی؟
و الان درس می خونی خب یه کم سخته واسه ماها منم تجربه شو داشتم

سرمایه زیادی می خواست و البته سواد مالی و قدرت ریسک پذیری زیاد که من اهلش نبودم
آلان درس هم می خونم تا یک سال آینده باید درس بخونم به هر سختی که هست

نسترن یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 20:31 http://second-house.blogfa.com/

مطمئن هستم از پسش برمیای
آفرین بهت که از منطقه امنت خارج شدی
موفق باشی عزیزم

منطقه امن خیلی خوب!ولی خب آدم توش کپک می زنه!!!!
ممنونم نسترن عزیزم

صبا یکشنبه 21 آبان 1402 ساعت 00:40 https://gharetanhaei.blog.ir/

چقدر خوشحال شدم

قدم های مورچه ای هست که همیشه جواب داده

کلی آرزوی خوب واست دارم

ممنونم صبای عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد