نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

کمی از این روزها

آقای میم رفت اسکن قلب،با حال بد برگشت،اسکن ها را دو دکتر حاذق دیدند و هر دو تاکید کردند سکته ای در کار نبوده!

انگار آفتاب از پشت ابر بر زندگی ما دوباره تابیده باشد،همه چیز روشن شد.

این روزهای باقیمانده تا شاغل شدنم دارم تمرین می کنم اول صبح شام و ناهار بگذارم با سرعت بالا جمع و جور کنم،استاندارد تمیزی را کمی پایین بیاورم و از بعضی بهم ریختگی ها مخصوصا در اتاق بچه ها چشم پوشی کنم.

زینا را عادت بدهم یا ظهر بخوابد یا خودش مشق هایش را بنویسد و من فقط نگاه کنم و دیکته بگویم.

روشنا را هر روز می فرستم مهد تا بهانه نگیرد.

اما همه ی اینکارها را بر پایه ی اضطراب جلو می رود...این اضطراب لعنتی باعث شده هرشب کابوس ببینم و یادم‌بماند چه خوابی دیدم و تمام روز برایم تکرار شود.

هنوز نمی دانم من آدم محکم و با پوسته روانی ضخیم هستم که در محیط کار دوام‌بیاورم یانه؟

آدم درس و کار و بچه ها و خانه هستم؟

این چالش بزرگ من را به مبارزه فراخوانده و من در سی و سه سالگی توان مبارزه دارم؟؟؟؟


نظرات 5 + ارسال نظر
نسترن پنج‌شنبه 2 آذر 1402 ساعت 15:40 http://second-house.blogfa.com/

خیلی برات خوشحالم مونای نازنین

ممنونم نسترن عزیزم

آرامش پنج‌شنبه 2 آذر 1402 ساعت 11:30 http://harim-e-del.blog.ir

گاهی داریم عادی زندگیمون رو می‌کنیم یهو یه طوفان میاد همه‌ی حال و آینده رو میبره زیر سوال و یه ترسی میشینه توی وجودت از آماده‌نبودن و شوکی که بهت وارد شده...
کم‌کم خودت رو پیدا می‌کنی میفهمی داری آماده میکنی خودت رو برای بدتر از اینها
بعد ناباورانه یهو آفتاب میاد بیرون
انگار اون طوفان و شوک بعدش فقط برای محک ظرفیت وجودی تو بوده
و مونا تو چه خوب مدیریتش کردی، با اینکه ترسیده بودی اما فرو نریختی همین مهم بود...
تو از پس آینده با همه‌ی کافی‌نبودن‌هات برمیای، شک نکن

تک تک جمله هات رو بارها خوندم و چه آرامش بخش بودند شبیه خودت آرامش عزیزم

صبا چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت 02:10 https://gharetanhaei.blog.ir/

به نظرم وقتی یه چیزی رو تو ذهنت داری و به سمتش قدم های کوچولو برمیداری یعنی ظرفیتش رو داری.
اگر نشسته بودی تو خونه و فقط غر می زدی که دوست دارم شاغل باشم همچین حرفی رو نمی زدم ولی تا الان خیلی هوشمندانه داری قدم برمیداری. ظرفیت خودت و بقیه رو می سنجی اول. همه چیز رو آماده میکنی و بعد میری سراغ قدم بعدی و ظرفیت بالاتر.
به نظر من که خیلی موفق تر از کسی میشی که ۲۲ سالگی شروع بکار کرده. چون به هر حال لازمه مادری و خانه داری مهارت هایی چون مدیریت - صبر و خیلی چیزهای دیگه س و البته ناامید نشدن و این مهارت ها تو محیط کار قطعا خیلی بهت کمک میکنه که خوب پیش بری.

امیدوارم همسرت هم زود حالش بهتر بشه و نگران ایشون دیگه نباشی.

ممنونم صبای عزیزم که آنقدر دقیق برام نوشتی...بارها خوندمش

نرگس سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 14:10 http://joqdebaroonkhorde.blogfa.com/

حتما آدمش هستی که با شوق و هدف گذاری داری براش تلاش میکنی:) همینکه داری قدم قدم میری جلو یعنی لایق تغییرات خیلی مثبتی هستی*_*
سی و سه سالم خیلی کمه ها:)) ورودی های کانون ما اکثرا متولد ۶۷و قبل تر بودن:)

ممنونم...چه دلگرم کننده برام نوشتی،چندبار کامنت ات رو خوندم و هربار لبخند زدم،

مامان چیچیلاس سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 08:24 http://Mamachichi.blogsky.com

زودتر از اونچه که فکر می کنی یادمیگیری

امیدوارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد