نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

پنج شنبه

دلم می خواهد خانه درهم پکیده و کثیف را پشت سر بگذارم و بروم دفتر!

دیروز روز سختی بود،معلم زینا تا ساعت ۱۲و نیم در گفتگوی صوتی آنلاین از بچه ها درس می پرسید و زینا هم استرس زیادی داشت چندبار بهم گفت نرو سرکار تا کلاس من تمام بشود.

بعد از کلاس زینا، روشنا را بردم خانه مادربزرگش و او هم یک ربعی اشک ریخت که نرو سرکار و آنقدر بغلش کردم و قول خرید بادکنک و شانسی و ...دادم تا راضی شد!

مجبور شدم اسنپ بگیرم و باز هم دیر رسیدم،

خانه همانجور بهم ریخته ماند و زینا هم در نبود من بیشتر ریخت و پاشید!

شام خانه مادربزرگ بچه ها بودیم تا امروز صبح خانه همانجور ماند،

روزهایی که دفتر نمی روم انگار بدنم خالی می کند امروز فقط خوابیدم و آلان بعد از خوردن یک لیوان قهوه باز هم دلم نمی خواهد خانه را جمع کنم!

کار بیرون یک پروژه تمام شدنی است،از این پرونده به پرونده بعدی،اما کار خانه با وجود بچه ها پروژه همیشه باز تمام نشدنی است

تنها حسن بهم ریخته بودن خانه این است که روشنا از صبح فقط بازی کرده و سراغ کارتن نرفته،همین طور اسباب بازی است که می آورد می ریزد وسط خانه!

پاشم خانه را جمع کنم بیشتر از این نمی توانم این حجم از بهم ریختگی را تحمل کنم!!!!

نظرات 1 + ارسال نظر
صبا جمعه 17 آذر 1402 ساعت 09:02 https://gharetanhaei.blog.ir/

چیزی که من خوندم این بود که کمالگرایی در خانه داری داره جاش رو به اعتدال میده

صبای عزیزم چقدر خوبی!
خودم هم تغییر استانداردهام رو حس می کنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد