نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شنبه ساعت ۵عصر

زینا رفته خانه ی مادربزرگش،روشنا همچنان بیمار و تبدار و خوابیده،

دفتر تعطیل نشد و مرخصی گرفتم،متاسفانه همین ماه اول تابه حال دوبار به خاطر بیماری روشنا مرخصی گرفتم و اصلا از این شرایط راضی نیستم.

حالا که بچه ها سرو صدا نمی کنند،نشستم پشت میز تا درس بخوانم.

امروز به خودم گفتم به خاطر آینده ی بهتر هر روز درس بخوان و رژیم را کامل رعایت کن،اجازه بده سال بعد از امسال بهتر و خوشحال تر باشی

همین طور که امروز نسبت به سه سال قبل که روشنا دنیا آمده بود روزگار بهتری را می گذارنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
نسترن شنبه 25 آذر 1402 ساعت 21:04 http://second-house.blogfa.com/

خدارو شکر که روزگار بهتره
روشنا چطوره ؟

هنوز تب داره ولی بهتر
ممنونم نسترن عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد