نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

زمستان هست همچنان

روی کاغذچسبی آبی رنگ نوشتم "نمک ممنوع"با چسب نواری چسباندم روی کاشی های کنار گاز،من و مادرم نگران بودیم نکند طبق عادت داخل غذا ها نمک بریزیم و حال پدرم بدتر بشود.

ترکیب عجیبی است،هم خوشحالیم که با آن خونریزی عجیب از دست نرفت و دچار شوک نشد و هم غمگینیم که باید برویم در صف پیوند کبد،

به خاطر اشتباه پزشکی ،دکتری که پدرم ده سال تحت نظرش بود کبد به جایی رسید که فقط ۳۰درصد کار می کند،

نمی دانم با شکایت کار به جایی می رسد یا نه،اما اگر پدرم را از دست می دادیم چی؟

خواهرفرنگ نشین همچنان بی خبر است،ینگه دنیا و گرانی هایش و اختلاف ساعت زیادی که با ما دارد حسابی خسته اش کرده و فرنگ را ترجیح می دهد.

این روزها یکجور عجیبی همه چیز درهم تنیده شده،حال خوب و بد،غم و شادی،ترس و خوشحالی.


نظرات 2 + ارسال نظر
نسترن شنبه 21 بهمن 1402 ساعت 14:06 http://second-house.blogfa.com/

امیدوارم پدر بهتر باشن
شکایت پزشکی متاسفانه راه به جایی نمیبره چون هئیت های رسیدگی سه نفره و 5نفره و اینها همه شون پزشکن و بشدت پشت هم ... برخلاف جامعه مهندسین
توی فیلم مجبوریم هم این رو به وضوح نشون میده...

درست نسترن عزیزم

جمعه 20 بهمن 1402 ساعت 14:59 http://Miilaad.blogfa.com

سلام
خدا شفا بده
نه بابا ایران شکایت پزشکی بجایی نمیرسه برسه هم خیلی سخت و با زمان طولانی با خرج کلی پول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد