نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

داستان من و پدرم

من با مادرم راحت تر هستم،از پدرم خجالت می کشم،هرچند از این دسته پدرهای سخت گیر و عصبانی نیست اما همیشه بین ما یک حریم سنگین بوده،بیشتر سرکار بود و کمتر کنار ما،شیفت های طولانی می رفت تا من بتوانم مدرسه غیر انتفاعی بروم و همزمان با من خواهرم برود هنرستان و مادرم برود دانشگاه آزاد،

کمتر باهم صحبت می کردیم مثل بیشتر خانواده ها محور مادرم بود.

آخ که این دوبار که رفت بیمارستان،هرچه می دیدم نشان او را داشت،فهمیدم چقدر با این سکوت و نبودنش در زندگی ما پررنگ بوده،

روشنا عاشق پدرم هست،مثل بچه گربه بین دست و پاهایش میخزد و بوسش می کند،

تمام این روزها به خدا گفتم به خاطر روشنا بابام سلامت برگردد خانه،

خواهر آخری کنکور دارد،به خاطر کوچک بودن او،به خاطر بی خبری خواهرفرنگ نشین از بیماری پدرم،به خاطر اشک های مادر قوی من،به خاطر من،

کمتر درد بکشد،زود سرپا شود،لعنت به دکتری که بیماری اش را اشتباه تشخیص داد....

من دارم دق می کنم

نظرات 9 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 09:09

عزیزم انشالله که خیلی زود سلامتیشون را به دست بیارن
منم همش دعام اینه که خدا پدر مادرم را برای این نوه ها که انقدر دوسشون دارن حفظ کنه
واقعا بودنشون یه دلگرمی بزرگه

امیدوارم هیچ بچه ای غصه پدر و مادرش رو نخوره
چه دعای قشنگی....واقعا نوه ها پدربزرگ و مادربزرگ ها رو دوست دارند و این یک رابطه دو طرفه است

صبا سه‌شنبه 12 تیر 1403 ساعت 03:36 https://gharetanhaei.blog.ir/

امیدوارم خیلی زود بیایی بنویسی که پدرت مرخص شده و حالش کلی بهتر شده

امیدوارم....ممنونم صباجان

لیلی دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 22:17

دوست مهربونم با گوشت و پوست استخوان درکت میکنم با تمام قلبم دعا میکنم زودتر خوش خبر باشی و از سلامتی پدرت بنوسی

ممنونم لیلی جان....از دعای دوستان

لیلا دوشنبه 11 تیر 1403 ساعت 10:22

ان شاالله هرچه زودتر خبر بهبودی پدرتون رو اینجا اعلام کنید.خدا به ایشون سلامتی و به شما صبر و تحمل بده.الهی آمین.

ان شاالله....متشکرم

ویرگول یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 20:06 http://Haroz.blogsky.com

از ته قلبم، از همین راه دور، با بغضی تو گلو دعا می کنم هر چی زورتر بابا به سلامتی مرخص بشن
بمیدم برای دلت، برای دلتون، برای خواهر راه دورت که چقدر براش سخت می تونه باشه
بی خبر نزارم لطفا
دلم پیشته عزیزمممممم

ویرگول عزیزم....ممنونم ازت،شما بهتر درکش می کنید
عزیزدلی

آذر یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 14:26

سلام از خواننده خاموش...امیدوارم پست بعدی از خوب بودن حال پدرت بیایی بگی

ممنونم خاموش عزیزم خدا رو شکر حال عمومی اش بهتر شده اما همچنان باید بستری باشند

محبوب حبیب یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 12:34

سلام عزیزم
چه روزهای سختی رو داری میگذرونی.
برات دعا میکنم که خدا آرامش و شادی رو به قلبت برگردونه با خوب شدن بیماری پدر که تکیه گاهه بزرگی هستش.

بیماری پدر چیه جسارتا؟

آه دوستم داستان طولانی داره!بیماری کبد که به خلطر تشخیص اشتباه باعث شده ۲۰ درصد کبد باقی بمونه و حالا مشکلاتی پیش اومده
از دعای دوستان امیدوارم مشکلات حل بشند

محدثه یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 12:31

مونا عزیزم..بابا چطورن … دعاگو هستم براشون … حالت میفهمم… عزیزم

محدثه جانم
حال عمومی اش بهتر ولی همچنان مشکل اصلی پابرجاست
ممنونم از دعا و همدردی ات

نسترن یکشنبه 10 تیر 1403 ساعت 07:36 http://second-house.blogfa.com/

مونای نازنینم امیدوارم پدر عزیزت هرچه سریعتر سلامتی شان را بدست بیارن
واقعا لعنت به اون دکترررررررررر

ممنونم نسترن عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد