پدرم بیمارستان بستری شدند،برای بیماری که اضافه بر مشکل کبد از پارسال درگیرش شدند.
عمل سختی در پیش دارند با ریسک بالا و نقاهت طولانی.
تمام وجودم ابهام و استرس.
می دانم خوش بین و امیدوار بودن آلان بیشتر به کار می آید مخصوصا با روحیه پایین پدرم.
مادرم خدای روحیه و مدیریت بحران،گاهی فکر می کنم اگر این ویژگی ها را نداشت خانواده ما در بحران ها متلاشی شده بود.
این وسط مادر آقای میم تلفنی خبر بارداری و پسر بودن بچه خواهر آقای میم را داد،در حالیکه از دوماه قبل ما از طرف پدر آقای میم خبردار شده بودیم!!!
خواهر آقای میم دوتا دختر همسن و سال روشنا دارد و سر هر دوبارداری اش همین رویه را داشت،
در حالیکه من سر بارداری اولش خیلی خیلی ذوق کردم و حتی هدیه خریدم آلان واقعا برایم بی اهمیت شده و این فاصله عمیق پیش آمده را ترجیح می دهم.
امروز بله برون دختر عموی آقای میم و من علی رغم میلم مجبور شدم از خواهرم لباس بگیرم،عروسی برادر همین دخترعمو هم آخر خرداد و من با وجود تلاش هایم فقط ۲ کیلو وزن کم کردم!!
امیدوارم در این چند هفته از استپ وزنی بیرون بیام.