ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
نشستم گوشه ی مسجد،روشنا روی پایم خوابیده،حس خالی بودن دارم،حس زنانی که تمام روز برای خواسته شان جنگیده اند،برای اینکه اتفاق بدی نیافتد تلاش کرده اند،برای کنترل خشم خودشان انرژی مصرف کردند تا دعوای بدتری پیش نیاید،
اما حالا همه چیز برخلاف میل و خواسته شان به صورت ناخوشایندی پیش رفته،
خسته و غم زده گوشه ای نشسته اند و سعی می کنند بپذیرند هرآنچه برسرشان آمده،
شام غریبان برای من یعنی این.
چقدر شام غریبان ها در زندگی ام داشتم،شب های بلندی که باید با شمع کوچکی نورامید را در دلم روشن نگه می داشتم به امید فردای روشن صبوری و تدبیرم.
این تمرکز روی خود بودن سخته ولی چاره همینه……
خوش بحالت که شمع کوچکی از امید داری



من در تنهایی خودم تاریکی محض هست مونا
هیچی نمیاد توی ذهنم که بهش دلخوش باشم...
درست میشه دوستم....زندگی راه حل هاش رو پیش پات میذاره چون به دنبالشی