بعد از چند روز،امروز تا عصر خانه هستم
خواهرفرنگ نشین بیماری پدرم را فهمید و پیگیر شد تا باهم بروند دکتر برای چکاب های قبل از پیوند.
حالا امروز باهم می روند بیمارستان.
عصر وقت ارتوپد دارم،
این روزها آنقدر فکرم مشغول که سرنخ حرف زدن از دستم در رفته و چندبار خواهر فرنگ نشین گفت چرا آنقدر ساکت شدی!
به مشاورم احتیاج دارم!!!!