نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

آخرین روز تابستان

خب تابستان هم تمام شد

امروز کلی کار دارم و رئیس بزرگ و خواهر فرنگ نشین هم از من قول گرفتند غروب دوباره برویم کافه!

دختر گل گلی تصمیم جدی گرفته با مادرم به عروسی برود،خواهر فرنگ نشین کارد می زدی خونش در نمی آمد که وقتی من عروسی نمی روم تو برای چی می خواهی بروی!!!

مادرم هم مانده وقتی باهم به عروسی می روند با چه زبانی با دخترگل گلی صحبت کند!!!

خریدهای ماهانه خانه مانده،زینا که امسال باید با پدرش باید کارهای قبل مدرسه را انجام بدهد(خرید لوازم التحریر و گرفتن کتاب)،استرس زیادی دارد چون آقای میم دقیقه ۹۰کارها را انجام می دهد و زینا عادت ندارد!

امروز باید خانه را تمیز کنم،لباس مدرسه زینا را آماده کنم،

خریدهایی که قرار است آقای میم انجام دهد را جابه جا کنم

نمی دانم کافه امشب را کجای برنامه ها جا بدهم!

البته امسال با این شرایطی که دارم  (پاهام و امتحانم و بودن خواهر فرنگ نشین)تیک خوردن همه کارها غیر ممکن،

این هم از پایان بسیار متفاوت یک تابستان!




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد