نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب آرام

کتری روی شعله کوچک و کم جان گاز قل قل می کند،

زینا خوابیده و روشنا با صدای کم کارتن نگاه می کند،

امروز کتاب های زبانم به دستم رسید و بنا دارم هرشب یک صفحه بخوانم تا آزمون ارشد، تقریبا ۹۰ شب،

آقای میم بعد از اصرار فراوان و بدتر شدن بیماری اش،رفت دکتر و سرم زد و هنوز نیامده خانه.

خوابم گرفته و زبان خواندن بعد سال ها مغزم را به چالش کشیده...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد