نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

_۶درجه

برف نیامده اما به خاطر سرمای هوا همه جا تعطیل شده!!

دامن مخمل کبریتی مورد علاقه ام را پوشیدم،پیش بند بستم و برای صبحانه بچه ها پن کیک درست کردم،زینا خواب و بیدار روی مبل دراز کشیده منتظر شروع کلاس مجازی است،

هوا بسیار تمیز شده و بعد از یک هفته کوه های پربرف را دیدم،

آقای میم احتمالا امروز خانه است و باید یک فکری برای ناهار بکنم،قرار بود بعد از بیدار شدن روشنا بروم خانه دوستم روضه اما حالا تا پایان کلاس آنلاین زینا باید خانه باشم،به من کاری ندارد اما  در نبودنم استرس می گیرد،

امروز هم درس نخواندم دلم می خواست همین آلان می نشستم پشت میز و ساعت ها درس می خواندم....

نظرات 1 + ارسال نظر
رضوان یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 10:04 http://nachagh.blogsky.com

سلام.صبحت به خیر.در کنار همسر آقای میم و زینا و روشنا روز خوبی داشته باشی.بابت تهیه پن کیک از جانب بچه ها تشکر می کنم.بابت تهیه ناهار از جانب جناب میم تشکر می کنم.خوش به حال آن میز که تو پشت اون درس می خونی.خدا را شکر که هوا بهتر شد و کوه های پر برف را می تونی ببینی .سرما اینجا دو درجه زیر صفر است.دوستم تمنا کرده لباس های دست دوم خودم و همسر و بچه ها را ببرم خیریه ای که به ان خدمت می کنه.نیاز مردم فقیر را بر اورده کنه.

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد