نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

بهار خصوصا هفته ی اول سال آنقدر سبک،شاد و بهشتی می گذرد که حاضرم سیاهی زمستان و پاییز پر از آلودگی را دم برنیارم!تا بهار برسد...

****

مدت هاست اعتقادی به نحس و خوب بودن سال و ماه ندارم...اما این هزار و چهارصد عجیب عزیز است انگار،هرچند من هییییچ برنامه ای تا دو سه سال دیگر ندارم ولی دوستش دارم

شب نگار۱۴۰۰

روز اول عید،

عالی بود!هرچند آلان کمی عذاب وجدان دارم چرا پروتکل ها رعایت نشد!

اصلا آنقدر در حال و هوای مهمانی بودم یادم رفته بود کرونا هست!

***

عمو خال خالی(اسمی که زینا روی عموی من گذاشته!) و خانواده را بعد از یک سال و شش ماه دیدم!

پسرعموی ساکت، کم حرف و بور من شده بود مرد هجده ساله ی گزیده گوی با ریش و سبیل و مشکی!!!

****

با خانواده آقای میم،شهروند و مافیا بازی کردیم،اصلا بازی را بلد نبودم اما فهمیدم چطور می شود با شلوغ بازی،جمع را گمراه کرد!

بار اول من مافیا شدم و تقریبا از حرکاتم لو رفتم،امااا

آنقدر شلوغ بازی درآوردم و با سفسطه بازی به این و آن!شک کردم و سریع اجماع گرفتم که موفق شدیم شهر را بگیریم!

***

مهمانی خوب بود اما به خستگی اش نمی ارزید،تا آلان داشتم لباس ها را جمع می کردم،بچه ها را غذا می دادم تا بخوابند 

دلم بیکاری تعطیلات عید را می خواهد....

*****

زینا از مادرم دوتا ماهی ریز زن و شوهر گرفت،امشب تمام تنگ پر از بچه ماهی شده!

می بینمشان حالم بد می شود از ماهی متنفررررررم!