ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
لطفا ساعت ۹شب برای یک دختر کلاس اولی انیمیشن "SING "را نزارید که تا همین دقایق نزدیک نیمه شب با پیراهن مهمانی و الکل پاش!!!!!مشغول رقص و آواز خواهد بود!!!!
بچه ها که خوابیدند،آخرین ریخت و پاش ها را جمع کردم ، خواستم قوری چای را بشورم اما چشمم به دانه های هل داخل قوری افتاد،دلم چای مانده با عطر هل خواست،
آب را جوش آوردم و یک لیوان کوچک چای ریختم،عطر هل را بوییدم و یاد نوشته ناتمام ام افتادم که پارسال به ذهنم رسیده بود و نیمه رهایش کرده بودم:
چای شب مانده بوی هل می دهد،
شبیه رویاهای بیات شده ی کودکی
که هنوز طعم شیرین اش زیر دندان هایم مانده است
بهار رفته به گرمای تابستان رسیده
تقویم روی میز اما هنوز فصل بهار را می شمارد
همه چیز همین قدر رفته
و همین قدر مانده شده....
پ.ن:نمی دانم شعر است یا نثر ولی عطر هل چای شب مانده دارد....
مادری که نشسته پشت نیمکت تو حیاط مدرسه و گریه اش گرفته از خوشحالی....منم!!!!!